سال 2020، لندن. «آدام ساتلر» (هرت)، رهبر فاشيست، حکومتي خودکامه در انگلستان برقرار کرده است. به اعتقاد او آن چه مردم نياز دارند امنيت است نه آزادي. اما در اين ميان، مردي به نام «وي» (ويوينگ) تصميم گرفته اين نظام زورگو را به زير بکشد...
ـ روز پنجم نوامبر را بخاطر داشته باش
روز پنجم نوامبر انگلیسی ها جشن غریبی برگزار می کنند که شب گای فاوکس (یا شب آتش بازی) نامیده می شود و یادواره توطئه "گان پاودر" (باروت) در سال 1605 است؛ در شب 5 نوامبر سال 1605گای فاوکس توطئه ای برای منفجر کردن ساختمان پارلمان و ترور جیمز اول ـ پادشاه انگلستان ـ طرح ریزی کرد که شکست خورد. گای فاوکس و همراهانش دستگیر، به جرم خیانت محاکمه و اعدام شدند، اما میراث وی تا به امروز یعنی چهار صد سال بعد باقی مانده است و برخی آن را معادل انگلیسی روز استقلال آمریکایی ها می دانند.
از نظر بسیاری پنجم نوامبر شب آتش بازی و نشانه شکست تروریسم است، اما برخی گمان می کنند که در این شب تروریسم جشن گرفته می شود. ناظران بدبین تر فاوکس را قهرمان دانسته، تلاشش برای ترور سیاستمداران را نادیده می گیرند. حتی در سال 2002 جامعه انگلیس به نفع ذکر نام وی در فهرست بزرگترین بریتانیایی های شبکه بی.بی.سی رای داد. بنظر می رسد چهارصد سال بعد، وی برای وندتا نیز چنین زنجیره ای از واکنشها ـ نمایش حیرت انگیز آتش بازی و احساسات ضد حکومتی ـ را بر انگیزد.
آلن مور نویسنده و دیوید للوید نقاش در واکنش نسبت به حوادث سیاسی کشور خود وی برای وندتا را خلق کردند؛ توهمی تاریک از زندگی تحت سلطه حکومت فاشیسم در انگلستان، و مرد نقابداری که از سایه ها پدیدار می شود تا چنگال قدرت را خرد کند. البته لازم به ذکر است کتاب للوید سیاه تر، بیرحم تر و شاید کثیف تر و ناخوشایند تر بود، اما برادران واچوفسکی لایه ای از درخشندگی و نظم به داستان اضافه کردند که زمختی ـ لازم ـ کتاب را می گرفت.
ـ پشت این نقاب جسم نیست. یک ایده است و ایده ها هم ضدگلوله هستند.
داستان فیلم در سال 2020 اتفاق می افتد. انگلستان که یک سری فجایع ـ همچون یک بیماری مسری خطرناک ـ را پشت سر گذاشته است، پس از آشفتگی سیاسی از خاکستر برمی خیزد و تحت رهبری ساتلر فاشیست (هارت شباهت زیادی به هیتلر دارد) به شکل یک دیکتاتوری منظم، سالم و کارامد که پلیس مخفی و شبکه های تبلیغ خاص خودش را دارد دوباره متولد می شود. حکومت بریتانیا از سلطنتی به حکومت دیکتاتوری بدل شده و جامعه با مشت آهنین ترس اداره می شود. هنر و ابراز عقیده سانسور می شود. همجنس بازها، اقلیتها و مسلمانها به کمپ های بازداشت فرستاده می شوند. انگلستان بیشتر شبیه اردوگاه است تا یک کشور. شبها حکومت نظامی در شهر برقرار است، و شبگردانی که فینگرمن نامیده می شوند وظیفه کشیک را برعهده دارند.
زن جوانی به نام ایوی هامند پس از حکومت نظامی از خانه خارج می شود، توسط پلیسهای مخفی که "فینگرمن" (fingermen) نامیده می شوند دستگیر شده و مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. اما شبح شنل پوشی که نقاب گای فاوکس به چهره دارد (در ابتدای فیلم ماجرای گای فاوکس خیلی کوتاه تعریف می شود) با آن لبخند درخشان و تزلزل ناپذیرش فینگرمن ها را شکست داده و ایوی را نجات می دهد.
او وی نام دارد. حال که ایوی را نجات داده است گویی سرنوشت آن دو به هم پیوند خورده است. وی اهدافش، فلسفه اش و جنونش را ـ مبارزه علیه این حکومت و نجات مردم ـ بطور کوتاه و سریع برای ایوی توضیح داده و از او می خواهد تماشاچی نخستین برنامه اش باشد؛ منفجر کردن ساختمان قوه قضاییه و مجسمه فرشته عدالت و پخش آهنگ "مقدمه 1860" به عنوان اولین اقدامی که بعدها زنجیره ای از واکنشها را در بین مردم لندن برمی انگیزد، و همان شب به ایوی قول می دهد که سال آینده در همین روز ساختمان پارلمان نیز به تاریخ خواهد پیوست.
روز بعد وی به ساختمان تلویزیون ـ محل کار ایوی ـ نفوذ می کند و موفق می شود برنامه خودش را که سخنرانی برای مردم لندن است روی آنتن بفرستد. طی این برنامه با مردم از حکومت و اعمال آن، سکوت مردم و هزینه سکوتشان سخن می گوید و از آنها می خواهد "اگر شما هم چیزهایی را می بینید که من می بینم، اگر چیزی را حس می کنید که من حس می کنم، سال دیگر در همین روز جلوی ساختمان پارلمان در کنار من بایستید".
حین فرار وی به دام می افتد و به کمک ایوی ـ که به دست پلیس مضروب می شود ـ فرار می کند، و مجبور می شود ایوی را نیز با خود به خانه زیرزمینی مرموزش گالری سایه ها ببرد، تا به دست پلیسهای حکومتی نیفتد.
ایوی تنها او را به عنوان مردی سرشار از نفرت و خشم که تنها در پی انتقام است ـ انتقام بلایی که بر سر او آورده اند و انتقام آزادی از دست رفته ـ می شناسد، خود وی هم هم فکر می کند که تنها انگیزه او نفرت است؛ نفرتی که نفس می کشد و در خونهایش جاری است. اما به تدریج در می یابد چیز دیگری، قدرتمندتر و ماناتر، در زیر این لایه خشم و نفرت در حال شکل گیری است . . .
در باقی داستان از طریق تحقیقات سربازرس فینچ که مسئول پرونده شده است به گذشته وی پی می بریم. همچنین با زندگی ایوی هامند، چگونگی مرگ پدر و مادرش و ترسهای پنهان ایوی، چگونگی به قدرت رسیدن ساتلر ـ که در تمام فیلم از طریق یک تلویزیون چهل اینچی با ما سخن می گوید ـ و وضعیت کنونی جامعه آشنا می شویم. فینچ با تحقیق درباره اعضای بلندپایه حزب که به دست وی به قتل می رسند ـ سخنگوی دولت، اسقف کلیسای انگلیکان که یک کودک آزار است و یک پزشک ـ به حقیقت تاریک و تلخی درباره حکومت پی می برد . . .
* * *
ـ مردم نباید از حکومت بترسند. این حکومت است که باید از مردم بترسد.
وی برای وندتا شاید تنها فیلم سال 2006 باشد که چنین تفاسیر و تعابیری را بین سینمارو ها برانگیخت.
تروریسم، آزادی مذهبی، همجنس بازی، آزادی بیان همگی از موضوعات حساسی هستند که برادران واچوفسکی در این فیلم به آنها پرداخته اند. مسائلی که هریک از آنها برای جنجال برانگیز کردن یک فیلم کافی است و در ابتدا چنین تراکم موضوعی بنظر زیاده روی می رسد. اما به یمن ساختار هنرمندانه فیلم و بازی درخشان هوگو ویوینگ و خاصه ناتالی پورتمن به خوبی از عهده برآمده اند. ویوینگ در پس نقاب خندان گای فاوکس باشکوه و تسخیر کننده است. با اینکه در تمام طول فیلم ما چهره او را نمی بینیم، با حرکات بدنی و لحن موزون صدایش به خوبی توانسته است افکار و حتی احساسات وی را به مخاطب منتقل کند، و فوکوس مرکزی فیلم است. او ثابت می کند که می توان با طرز بیان کلمات به تاثیری روی مخاطب دست یافت که حتی بعضی بازیگران با استفاده کامل از حالت چهره خود از پس آن برنمی آیند. دیدن ماسک سرد و بیروح که بواسطه بازی درخشان ویوینگ جان می گیرد مجذوب کننده است.
اما می شود گفت که بار احساسی فیلم بر شانه های جوان ناتالی پورتمن است. او در این فیلم شکست جنگ های ستاره ای را جبران کرده و چنان بازی گیرایی ارائه می دهد، و نقش چنان برازنده اوست که تصور کس دیگری برای این نقش دشوار می نماید. او در نقش دختر جوانی که پدر و مادرش را در جریان مبارزات سیاسی از دست داده و ترسهای کودکی همواره همراهش هستند، دختری که همواره به دنبال حمایت می گردد ـ و حتی سعی می کند در ازای آزادی و امنیت وی را به اسقف لو بدهد ـ و سرانجام به کمک وی دگرگون می شود بازی درخشانی ارائه داده است.
وی برای وندتا فیلمی پیچیده و مبهم است. برخی مضامین فیلم ـ سیاستمدار قدرت طلب، حمله تروریستی دروغین، توصیف ساتلر به عنوان رهبری مذهبی و مصمم که حاضر است برای حفظ قدرت هرکاری بکند ـ برای ما مضامین آشنایی هستند. فیلم آشکارا حملات خود را به سوی بوش نشانه رفته است؛ مذهبی های افراطی که در ابتدای فیلم به حملات تروریستی متهم می شوند، متهمینی که طی فیلم با کشیدن کیسه سیاهی روی سر بازداشت می شوند ـ که اشاره به شیوه های زندان ابوغریب دارد ـ و رابطه کمپ لارک هیل در فیلم و زندان گوانتانامو. حتی وقتی در انتها مشخص می شود که ساتلر برای بدست گرفتن قدرت خودش حملات تروریستی را طراحی کرده است، اشاره به این موضوع است که شاید حملات یازده سپتامبر هم چیزی بیشتر از نمایشی ظاهری نبوده باشد.
شاید به همین خاطر بود که بسیاری نشریات آمریکایی فیلم را نادیده گرفته و برادران واچوفسکی را به ترویج و حمایت از تروریسم متهم ساختند. حتی برخی فیلم را ضد آمریکایی دانستند. اما یکی از منتقدین طرفدار فیلم در پاسخ به این دیدگاه گفت: "این افراد باید دید بسیار تاریک و بدی نسبت به کشور خود داشته باشند که آن را با فضای فیلم مقایسه می کنند"
اما نکته شاید مثبت فیلم در آن است علیرغم محتوای سنگین سیاسی، کسانی که بدنبال فیلم علمی تخیلی سرشار از انفجار و شلیک اسلحه و پرتاب چاقو هستند نیز از آن لذت خواهند برد. اما برای افرادی که به سیاست علاقه دارند وی برای وندتا تمثیلی از زمانه ماست؛ فراخوانی برای افرادی است که همچون ایوی و وی می خواهند جهان تغییر کند و دیگر مردم به راههایی که حکومت تعیین می کند رانده نشوند، جایی که مردم کشور نیز در تعیین سرنوشت خود دخیل هستند و برای خود تصمیم می گیرند.
جایی که ترس ابزار نهایی حکومت نباشد ...
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند...
فرودو و سم با راهنمایی گالوم، به مسیرشان به سمت کوه نابودی ادامه میدهند، در حالی که مطمئن نیستند او به چه سمتی هدایتشان می کند. باقیمانده یاران حلقه، مردم گاندور و روهان را در نبردی عظیم علیه نیروهای سائورون، یاری می کنند.
یک حلقهی باستانی که قرنها پیش گم گشته بود، حالا دوباره پیدا شده و از دست تقدیر، به هابیتی جوان بنام فرودو رسیده است. وقتی که گندالف می فهمد که این حلقه، همان حلقه یگانه ارباب تاریکی، سائورون است، فرودو مجبور می شود این حلقه را به کوه نابودی برده و آن را از بین ببرد. با این وجود او تنها نمی رود و در این راه هشت یار دیگر به او در انجام ماموریتش کمک می کنند. یاران حلقه باید از میان کوهها، جنگلها، برف و بوران و تاریکی عبور کنند و با نیروهای شرور تاریکی در میان راهشان مقابله کنند. موفقیت آنها در این ماموریت سخت، تنها امید برای خاتمه دادن به دوران حکومت ارباب تاریکی است.
ینیروهای سائورون رو به افزایشند و او متحدهای جدیدی بدست آورده است. ارتش سارومان اکنون آماده حمله به آراگورن و مردم روهان هست. از طرفی دیگر یاران حلقه از هم پاشیدهاند و فرودو و سم با امید اندکی که باقی مانده به سمت موردور می روند. متحدان جدیدی به آراگورن، و مری و پیپین پیوستهاند، و آنها باید از روهان دفاع کرده و بر آیزنگارد بتازند. در همین حال سائورون در حال پایهریزی یک حمله بزرگ به گاندور است، و جنگ حلقه در حال آغاز می باشد.
هشت سال بعد از اینکه «بتمن» ( کریستین بیل ) تمام جنایت های «هاروی دنت» را گردن میگیرد، رهبر گروهی از تروریست ها بنام «بین» ( تام هاردی )، شهر گاتهام را ویران می کند و اینگونه است که شوالیه تاریکی برای محافظت از شهر باز می گردد...
در جریان جنگ جهانی دوم، گروهی از سربازان امریکایی به پشت خطوط دشمن نفوذ می کنند تا یک سرباز چترباز بنام رایان، که تمام برادرانش در جنگ کشته شدهاند، را نجات دهند...
پليسي جوان به نام «بيلي کاستيگان» (دي کاپريو) مأموريت مي يابد تا در محفل خلافکاري تنگ و به شدت مراقبت شده ي «فرانک کاستلو» (نيکلسن) نفوذ کند. از طرف ديگر، «کالين سالي ون» (ديمن) به مأموريت از طرف «کاستلو» موفق مي شود در دستگاه پليس نفوذ کند...
آدم کشي حرفه اي به نام «لئون» (رنو) در آپارتماني در محله ي ايتاليايي هاي نيويورک زندگي مي کند. «استانسفيلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پليس، تمام خانواده ي همسايه را مي کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتيلدا» (پورتمن) که براي خريد بيرون رفته جان سالم به در مي برد.«ماتيلدا» به «ليون» پناه مي برد و خيلي زود اين دو با يک ديگر دوست مي شوند...
«جو کابوت» مافيايي (تيرني) و پسرش، «نايس گاي ادي» (پن)، شش نفر گنگستر را استخدام مي کنند تا به يک صرافي الماس دستبرد بزنند. براي سارق ها ـ که هيچ يک، ديگري را نمي شناسد ـ اسم مستعار انتخاب شده: «آقاي سفيد» (کايتل)، «آقاي نارنجي» (رات)، «آقاي بور» (مدسن)، «آقاي صورتي» (بوشمي)، «آقاي آبي» (بانکر) و «آقاي قهوه اي» (تارانتينو). اما سرقت با مشکل مواجه مي شود...