Viridiana
8.2 (میانگین رآی 21,750 نفر)
- نمره منتقدین
6.7 امتیاز کاربران ( 7 رای)

Viridiana ( 1961 )

تاریخ انتشار : -
دخترى به نام « ويريديانا » ( پينال ) قرار است راهبه شود. او پيش از اجراى مراسم سوگند در صومعه به ديدار آخرين خويشاوند خود، مرد ثروتمندى به نام « دون خايمه » ( رى )، مى‏رود. « دون خايمه » خيلى زود جلب « ويريديانا » مى‏شود. با اين همه دست به خودكشى مى‏زند...
Viridiana
  • کیفیت: BluRay 720p حجم : 800.66 مگابایت انکودر: MkvCage
    کیفیت: BluRay 720p حجم : 841.29 مگابایت انکودر: YIFY
    • hvf
      آیا این نقد برایتان مفید بود ؟
      hvf
      جمعه, ۰۷ ار ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۲
      • نقش آفرینی بازیگران :
      • موسیقی متن :
      • تأثیرگذاری :
      • داستان کلی :
      نقاط قوت
      نقاط ضعف
      نقد فیلم Viridiana
      لوئیس بونوئل ، معروفترین و برجسته ترین فیلم ساز معاصر اسپانیایی از زمان جنگهای داخلی اسپانیا در خارج از این کشور زندگی می کند. ابتدا ساکن فرانسه شد، بعد به امریکا رفت و سرانجام برای همیشه در مکزیک اقامت گزید.
      Las Hurdes ، که یکی از معروفترین فیلمهای مستند بونوئل به شمار می رود و تا مدتها در نقدهای منتقدین به آن اشاره میشد، نخستین فیلمی بود که بونوئل در اسپانیا به وجود آورد و ویریدیانا، دومین و شاید آخرین فیلمی است که این هنرمند بزرگ در زادگاه خودساخته است .
      بونوئل با ساختن ویریدیانا ، چنان جنجال و سروصدایی در اسپانیا براه انداخت که هرگز کسی نظیرش را نشنیده بود . قسمت زیادی از نگاتیوهای فیلم که مورد استفاده قرار نگرفته بود، از طرف دولت توقیف شد.
      هر کس بخواهد در اسپانیا فیلمی بسازد، باید از دو مرحله سانسور دولت عبور کند. سانسور نخست وقتی است که سناریو به دست مأمورین میرسد و آنها با دقت وصرف وقت بسیار آنرا مورد مطالعه قرار میدهند و سانسور بعدی هنگامی است که فیلم آماده برای بررسی در اختیار آنها قرار می گیرد.
      کسی که از سانسور نخست براحتی گذشته است می تواند با خیال راحت به کار ساختن فیلم بپردازد. ظاهرا بونوئل ابتدا سعی کرده است سناریویی را که در اختیار کمیسیون سانسور قرار میدهد آنقدرهاهم دقیق و مشخص که در فکر خود میپرورانده نباشد، زیرا در غیر اینصورت حتما مجبورش می کردند که اسپانیا را ترک کند.
      بهر حال کمسیون سانسور اجازه داد که بونوئل بکار خود ادامه دهد . اما فیلمی که از روی این سناریو ساخته شد، هر گز بطور کامل در اختیار افراد شرکت کننده در کمسیون سانسور قرار نگرفت . بونوئل آنقدر هوشیار بود که بداند فیلمش بصورتی که وی در مغز خود میپرورانده هیچ وقت مورد قبول دستگاه سانسور قرار نخواهد گرفت . به این علت یک نسخه از نگاتیف فیلم را برای صداگذاری و مونتاژ همراه خود به پاریس آورد.
      از همین نگاتیف بود که فیلم اصلی آماده نمایش در جشنواره سال ۱۹۶۱ كن گردید. گرچه این فیلم خارج از دور مسابقه به معرض نمایش گذاشته شد ولی با وجود این اعضای هیئت داوران باتفاق آراء جایزه « نخل طلایی » خود را به آن اهدا کرد.
      از آنجایی که بونوئل علاقه ای به شرکت در جشنواره های سینمایی را ندارد ، بلافاصله پس از پایان فیلم عازم مكزيك شد و باین جهت برای دریافت جایزه بزرگ فستیوال ، يك هیئت بیست و یک نفری از اعضای برجسته فرهنگی اسپانیا به کن رفت و جایزه را دریافت کرد.
      کلیه اعضای این هیئت پس از بازگشت به اسپانیا از مشاغل دولتی خود طرد شدند ، زیرا در این بین در روزنامه « ابزرواتوره رومانو » ارگان رسمی واتیکان ، اخبار مربوط به جشنواره ك ن درج شده بود و فیلمهای « ویریدیانا » ساخته بونوئل و « مادر یوحنای فرشتگان » ساخته ی یرژی کاوالروویچ لهستانی ، بعنوان آثاری ضد مذهب و خدا شناخته شده بودند. حتی گفته میشد که مقامات رسمی واتیکان به رهبران اسپانیا در مورد « ویریدیانا » شدیدا اعتراض کرده اند.
      آیا براستی ویریدیانا فیلمی ضد مذهب و خداست؟ بونوئل شخصا در این مورد میگوید: « من به هیچ وجه قصدم این نبوده است که فیلمی ضد مذهب و خدا درست کنم و در این مورد پاپ ژان بیست و سوم بهتر از من میتواند قضاوت کند »
      چنین بنظر میرسد که بونوئل هرگز نخواسته است فیلمی ضد مذهب کاتولیک بسازد اما اگر بزرگان واتیکان در این مورد معتقدند که بونوئل دست باین کار زده است ، به اجبار نمیشود چیزی را تغییر داد.
      بونوئل شخصا بارها اظهار داشته است که برای ساختن «ویریدیانا» از بزرگترین آزادی ها برخوردار بوده است . یک کشیش کاتوليك فرانسوی پس از تماشای این فیلم در پاریس در مقاله ای چنین اظهار نظر کرد:که اشاراتی که این فیلم به انجیل و سرگذشت مسیح می کند بیش از آنست که مردم عادی میپندارند .»
      شکی نیست که این کشیش به درستی متوجه مسایلی در این فیلم شده است که شاید تماشاگر عادی از درک آن عاجز باشد. انسان هر چه بیشتر این فیلم را تماشا کند و یا سناریوی آنرا بخواند، بیشتر پی به اشاراتی می برد که شاید در نگاه نخست به هیچ وجه توجهی به آن نداشته است .
      باید توجه کرد که این اشارات و کنایه ها در « ویریدیانا » در چه زمینه هایی صورت گرفته است . مثالا کاملا مشخص است که صحنه جشن فقرا در عمارت اربابی یادآور «شام آخر» مسیح و حواریون اوست . در همین قسمت از فیلم و در سایر صحنه ها نیز به جزئیات زیادی از زندگی درد خیز مسیح برمی خوریم که بونوئل آنرا بصورت « پارودی» برای ما بیان می کند . در همین صحنه « شام آخر » ، دون آماليو کور در وسط میز مشغول خوردن است و بصورت ارباب این گروه جلوه میکند و در کنار میز ، مرد جذامی که در حقیقت همان « یهودا» ست نشسته است.
      در یکی از نقطه های اوج این صحنه ، به نگامی است که دينا با دوربینی که میگوید از پدر و مادرش به ارث برده ، از دوستانش که پشت میز غذاخوری نشسته اند عکس میگیرد. سه بار بانگ خروسی بگوش می رسد و این اشاره ای به روایت انجیل است که نمایانگر آغاز خیانت بطروس به مسیح می باشد. و یا هنگامیکه مرد چلاق ، چاقو در دست به مرد جذامی حمله میکند و میگوید: « اگر از اینجا نروی، بین دنده هایت را سوراخ میکنم ! » یاد آور صحنه ایست که مزدوران رومی با نیزه های خود بدن مسیح را سوراخ سوراخ کردند.
      چنین بنظر میرسد که نظر منتقدین درباره شباهت های بیشمار صحنه های گوناگون این فیلم با روایات انجیل آنقدرها هم بی مورد نباشد اما باید توجه داشت که بونوئل هرگز برای ساختن این فیلم نخواسته است به عمد انجیل را پیش روی خود داشته و شخصیتهای مختلف آنرا در اثر خود بپروراند.
      برای درک اثر بونوئل باید دانست که تربیت شدید کاتولیکی و همچنین مکتب هنری سوررئالیسم او را بیش از حد تحت تأثیر خود دارد.
      کافیست که ما نکات اساسی مورد توجه سوررئالیستها را پیش رو داشته باشیم تا بتوانیم بونوئل و آثارش را با دیدی ژرف تر و واقع بیناتر مورد بررسی قرار دهیم .
      سوررئالیستها می کوشند تا تجربیات و خاطرات دوران کودکی را بطريقه تجزیه و تحلیل روانی ، از ضمیر نا آگاه انسان بیرون بکشند و تصاویر تکان دهنده آنرا که بشکل رؤیا و کابوس جلوه میکند به دنبال هم مونتاژ کنند. آنها بدین طریق، آگاهانه بسراغ خاطرات بسیار قدیمی و دور دوران کودکی می گردند ، خاطراتی که بیانشان در قالب تصویر وغم انگیز و پرخاش گرانه است و صلاحیت ارزشهای تربیتی هر اجتماع بورژوایی را مورد تردید قرار میدهد.
      با این توضیح مختصر درباره اصول اساسی گرایشهای سوررئالیسم، اساس طرز تفکر و شیوه زیبایی شناسی بونوئل را بهتر میتوان شناخت.
      بونوئل به عنوان یک هنرمند خلاق از همان نخستین سالهای فعالیتهای هنریش به سوررئالیسم علاقه و دلبستگی فوق العاده ای پیداکرد؛ علاقهای که تا امروز نیز بی هیچ تغییری پا برجاست. هدف اصلی حملاتش نیز از گذشته تاکنون بی هیچ تغییری همان است که همیشه بوده :
      کاتولیسیسم منحطی که در اجتماع بورژوایی غرب، ایجاد کننده ارزشهای معنوی و فرهنگی است .
      تکامل و تنوع فرم نیز در آثار بونوئل نتیجه مستقیم دید سوررئالیستی او در زمینه هنر است.
      دوربین فیلم برداری ، بازیگر و دیالوگ در دست بونوئل ابزاری هستند که وی براحتی از آنها برای القاء افکار و اندیشه های سوررئالیستی خود استفاده میکند و بیهوده نیست که اکثر منتقدین بزرگ بونوئل را یکی از استادان مسلم سینمای هنری امروز میشناسند.
      بونوئل نسبت به تصاویر زیبا و تمیز در فیلمهایش حساسیت دارد و از آن منزجر است و بدیهی است که این عدم علاقه بعلت ناتوانی در خلق تصاویر زیبا و قشنگ نیست .
      او هر چقدر ساده تر و طبیعیتر یک داستان را تصویر کند ، به همان اندازه نیروی القایی و برندگی اندیشه هایش فزونی می گیرد و تصاویرش تکان دهنده تر می شود.
      با وجود این در پایان (ویریدیانا) انسان متوجه می شود که نه فقط موفق به دریافت پیام مشخصی از بونوئل نشده است بلکه فقط در نگاه نخست بکمک تصاویر تکان دهنده اش از تفسیر و پیش داوری عجولانه جلوگیری کرده است.
      بعنوان مثال صحنهای از فیلم را مورد دقت نظر بیشتری قرار میدهیم : دريك صحنه ویریدیانا با فقرا دست به دعا برداشته است و بونوئل با مونتاژ سریع در تصویر بعدی خورخه را نشان می دهد که با کارگران مشغول فعالیت و کارهای ساختمانی است.
      در نگاه نخست چنین بنظر می رسد که بونوئل خواسته است با مونتاژ دو صحنه متضاد نماز و دعای ویریدیانا وفقرا باصحنه کار و فعالیت خورخه و کارگران نشان دهد که کار و فعالیت نتیجه ای ملموس و قابل استفاده دارد.
      اما اگر ما این صحنه را در مجموع داستان فیلم یا بعبارت دیگر در مجموع داستان زندگی ویریدیانا و خورخه مورد مطالعه قرار دهیم، آنوقت دیگر نخواهیم توانست براحتی به نتیجه ای که قبلا سخن از آن رفت ، برسیم. باین ترتیب انسان به این نتیجه می رسد که بونوئل به هیچ وجه نخواسته است این مسأله را در ابعاد ذهنی وسیعی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و هدفش بیشتر این بوده است که موقعیت اجتماعی را بررسی کند که مسیحیت آیین رسمی آنست و در عین حال در این زمینه دستخوش تناقضاتی ویرانگر است.
      بونوئل با تجزیه و تحلیل طعن آمیز خود در بنا بر این واقعیت قرار می گیرد و با امتناع از نشان دادن راه حل، بعنوان هنرمند آشتی ناپذیر و مخالف ایدئولوژی های متداول در دنیای غرب ، در مقابل این عوامل مصون می ماند.
      در نخستین بررسی دقیق خصوصیات اخلاقی و روحی نقش آفرینان اصلی فیلم ، یعنی ویریدیانا ، دون خامه ، دون خورخه و گروه فقرا ، متوجه میشویم که بعضی از خصوصیات منفی ای که ما از ابتدا در آنها تشخیص داده ایم ، درحقیقت با گسترش و تکامل داستان و همچنین عکس العمل پرسوناژها در برابر حوادث گوناگون، شکل دیگرمی یابند و نمایانگر خصوصیات متضادی می شوند که معمولا در اکثر افراد وجود دارد . با همه تأکید بی رحمانه ای که بونوئل در نشان دادن خصوصیات منفی قهرمانانش دارد با وجود این احترام شخصیت آنها را بعنوان فرد انسانی نگه می دارد.
      مثلا دون خايمه آنطور که ما می پنداریم او به هیچ وجه آدم منفی و بی تصمیمی نیست و دون خورخه برعکس ، بر خلاف تصور ما آدم چندان مثبتی بنظر نمی آید. بدیهی است که بیهوش کردن ویریدیانا بوسیله دون خیمه ما را از داشتن نظر مناسبی نسبت به او باز میدارد ولی او هرگز قادر نخواهد بود که بی میل ویریدیانا او را تصاحب کند.
      در حقیقت او انسان قابل ترحمی است که حوادث و ناملایمات زندگی او را بصورت موجودی بدبخت و سرخورده در آورده است. او نسبت به همسرش که در شب عروسی زندگی را بدرود گفته ، بشکلی ایده اليستی وفادار مانده و از آن پس از دواج نکرده است.
      اما وقتی که در سنین پیری بالاخره تصمیم می گیرد که ازدواج کند منتخب او ویریدیاناست زیرا او شباهت فوق العاده ای به همسر نخستین او دارد . دون خایهه در نتیجه معیارهای اشتباه برای درک زندگی ، دستخوش تمایلات جنسی منحرفی گردیده و این احساس او بطرز وحشتناکی با کشش و علاقه اش به موسیقی کلاسيك با تم مذهبی در هم آمیخته است . خورخه، فرزند نامشروع او در حقیقت دارای چهره ای عکس پدرش است . او مردی است که به درستی میداند باید کار را از کجا آغاز کند و جنبه های عقلایی مسایل برایش مطرح نیست. مساله جنسی هم برای او مشکلی نیست . در این مورد نیز با آگاهی، بر خلاف عرف و عادت رفتار می کند. اما آگاهی او در این مورد کامل نیست . در واقع او زنان را هر وقت که میل داشته باشد عوض می کند ولی رفتارش با آنها با رفتاری که نسبت به کلفتها دارد فرقی نمی کند.
      او از ازدواج سر باز میزند ولی قواعد قدیمی و کهنه آنرا در رابطه اش با زنان ، رعایت میکند . بی ثبات بودن رفتارش در برابر عوامل گوناگون زندگی به بهترین شکل در صحنه خرید سگی از مرد درشکه چی نشان داده شده است . او لحظه ای بیش از آن به ویریدیانا ایراد گرفته بود که رفتارش در برابر فقرا غیر طبیعی و دور از عقل و منطق است. اما چند لحظه بعد خودش دستخوش همان اشتباه میشود و سگی را از موقعیت درد آوری که دارد نجات میدهد، بی آنکه به دورو بر خود نگاه کند و به بیند که تا چه اندازه آزار حیوانات در آن نواحی رواج دارد.
      او با خریدن و آزاد کردن آن سگی همان قدر می تواند از آزار حیوانات جلوگیری کند که ويريديانا از نكبت فقرا. كار ویریدیانا و خورخه به تنهایی کارهای خوبی است اما با یک کار خوب نمی توان اجتماعی را که طی چند نسل فاسد شده است ، اصلاح کرد.
      اما فساد روابط اجتماعی محیطی که شخصیت های این فیلم زیر فشار آن زندگی می کنند، به بهترین شکل ممکن در روابط فقربه چشم میخورد. و اتفاقا دقت در نحوه تجزيه و تحليل روانی بونوئل از این شخصیت ها بخوبی نشان میدهد که بونوئل هنرمندی است که تحت تأثير هیچ ایدئولوژی خاصی قرار نمی گیرد. حتی ایدئولوژی جنبش نئورئالیست هایی نظیر زوانینی که فقرا را در آثارش با بالهای فرشنده تصویر می کرد، در بونوئل بی تأثیر می ماند.
      اگر در فیلم ویریدیانا شخصیت های زشت و فاسد وجود داشته باشد ، بطور قطع باید آنها را در بین فقرا جستجو کنیم ۔ عشق بهم نوع که مسیحیت آنرا بین آدمیان تبلیغ می کند، در بین این فقر کوچکترین شانس پیروزی ندارد و بونوئل نیز همین عقیده را در تصویری زیبا به خوبی نشان میدهد : در یکی از صحنه ها مرد جذامی کبوتری را می کشد و همانطور که می دانیم کبوتر برای کلیسا سمبل روح القدس و عشق خدایی است .
      دون خادمه ، خورخه و فقرا شخصیتهایی هستند که در طی فیلم تکامل نمی یابند و فقط خطوط اصلی چهره آنها مشخص تر میشود.
      تنها شخصیتی که در طی فیلم تغییر می کند، ویریدياناست . علت آنکه شخصیت او بیشتر مورد بررسی قرار می گیرد آن نیست که اسمش را روی فیلم گذاشته اند و ناچار باید درباره اش سخن بیشتری گفت . در فیلم او را به عنوان یک راهبه جوان که هنوز رسما به خدمت صومعه پذیرفته نشده است معرفی می کنند و بعد اطلاع مییابیم که به فرمان مادر روحانی صومعه باید از عمویش دیدن کند.
      مادر روحانی به ویریدیانا ایراد میگیرد که انسان حق ناشناسی است زیرا عمویش مخارج تحصیل او را فراهم کرده و حال که به وجود او احتیاج دارد از رفتن به ملاقاتش سر باز میزند. ويريديانا برای آنکه با ضعفهای انسانی خود تماس نزدیک پیدا نکند ، از برخورد با دیگران امتناع میکند. شبها روی زمین سخت میخوابد ولباس خشن به تن میکنند. از ابتدا نوعی عدم ملاطفت و مهر بانی در حرکات و روابطش با دیگران به چشم میخورد. برخوردش با فقرا دوستانه نیست. او آنها را مانند اموال خود مورد استفاده قرار میدهد. آنها فقرای او هستند و او از آنها مانند کودکان سخن میگوید. برخورد اشراف ها بانه اش با فقرا به خوبی روشن میکند که اعتقاد او به مسیحیت تا چه اندازه ناخالص و بی اعتبار است.
      شکوه و وقار رفتارش را از بزرگان و مقدسین کلیسا به ارث برده است اما خودش در اصل از مقدس بودن بسیار دور است.
      مسیحیت او تا اندازهای جنبه خشك انتزاعی دارد. با وجود آنکه برای برقراری رابطه با دیگران از فلسفه عشق بهم نوع و صمیمیت و برابری بین انسانها سخن میگوید، اما در سر تا سر فیلم هرگز موفق نمی شود با یکی از شخصیتهای داستان رابطهای انسانی و صمیمی پیدا کند.
      او در پایان بخوبی در مییابد که بی عشق ، حتی مسیحیت و فلسفه نوع دوستی آن نیز کاری از پیش نخواهد برد و چون طنین زنگی محو میشود.
      در اینجا باید توجه داشت که شکست ویریدیانا در کار ثوابی که در پیش دارد در حقیقت شکست مسیحیت نیست بلکه شکست برداشت خاصی از مسیحیت است ؛ مسیحیتی که نیروی ازلی خود را از دست داده است و در تار و پود ایدئولوژیهای گوناگون گرفتار آمده است.
      در پایان فیلم متوجه میشویم که دیگر از این روحیه مسیحی ویریدیانا چیزی باقی نمانده است و در برخورد با واقعیت به تدریج ویران شده است .
      اما این زن تسلیم نمی شود ( و در این جا حق با بونوئل است وقتیکه نظر دیگران را در باره اینکه ویریدیانا به فیلمی بدبینانه است رد می کند ).
      ویریدیانا در پایان موفق به کشف مهمی در درون خود میشود : جنسیت اش بعنوان يک زن ؛ و این خود در نظر سوررئالیستها فصل مثبتی را تشکیل میدهد. درست در همین لحظه است که ویریدیانا به حقيقت انسان بودن خود از همیشه نزدیکتر است.
      ولی با وجود این، آخرین صحنه فیلم حکایت دردناک ترین و پایان ناپذیرترین لحظه های غم آلود زندگی ویریدیانا است که با طنزی تلخ و جانگزا بر پرده سینما تصویر میشود .
      ويريديانا خواستار خورخه است . در جستجوی «مرد» است. ولی این مرد اکنون زنی را پیش خود دارد. رامونا را، دوربین فیلم برداری بونوئل آهسته آهسته عقب می کشد و و ویریدیانا را در لحظه ای که به دنیای مسموم یک رابطه ی سد جانبه قدم میگذارد ، رها میکند.
      موسیقی هیجان انگیز راكاند ول که برکنایه درد آلود آخرين تصاوير فيلم می افزاید، در متن صحنه غوغا می کند و کلمه « پایان » بر پرده نقش میبندد .
      لوئیس بونوئل بار دیگر در ویریدیانا فریاد خشم آلود خود را از نبودن پاکی و صفا در بین انسانها در جهان طنین انداز می کند. بیشک اگر ویریدیانا را فیلمی ضد مسیحیت و خدا بدانیم، درباره آن بناحق قضاوت کرده ایم. این حقیقت که قوانین مسیحیت به راحتی با دنیای مادی امروز ما پیوند نمی خورد، در چشم یک سوررئالیست ، پیش از آنکه دلیلی باشد علیه آن، مدرکی است له آن.
      وقتیکه بونوئل ، منتقدینی را که معتقدند « ویریدیانا ، فیلمی ضدعشن بهم نوع» و مسیحیت است آدمهای ابلهی می خواند، نباید در گفته اش تردید کرد.
      ویریدیانا بیش از هرچیز فیلمی است درباره ی اجتماع معاصر اسپانیا و آرزوی اینکه مردمش روزی بر همه ی موانع موجود چیره خواهند شد.
      (هوشنگ طاهری)
    • hvf
      آیا این نقد برایتان مفید بود ؟
      hvf
      جمعه, ۰۷ ار ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۵۹
      • نقش آفرینی بازیگران :
      • موسیقی متن :
      • تأثیرگذاری :
      • داستان کلی :
      نقاط قوت
      نقاط ضعف
      نقد فیلم Viridiana
      لوئیس بونوئل ، معروفترین و برجسته ترین فیلم ساز معاصر اسپانیایی از زمان جنگهای داخلی اسپانیا در خارج از این کشور زندگی می کند. ابتدا ساکن فرانسه شد، بعد به امریکا رفت و سرانجام برای همیشه در مکزیک اقامت گزید.
      Las Hurdes ، که یکی از معروفترین فیلمهای مستند بونوئل به شمار می رود و تا مدتها در نقدهای منتقدین به آن اشاره میشد، نخستین فیلمی بود که بونوئل در اسپانیا به وجود آورد و ویریدیانا، دومین و شاید آخرین فیلمی است که این هنرمند بزرگ در زادگاه خودساخته است .
      بونوئل با ساختن ویریدیانا ، چنان جنجال و سروصدایی در اسپانیا براه انداخت که هرگز کسی نظیرش را نشنیده بود . قسمت زیادی از نگاتیوهای فیلم که مورد استفاده قرار نگرفته بود، از طرف دولت توقیف شد.
      هر کس بخواهد در اسپانیا فیلمی بسازد، باید از دو مرحله سانسور دولت عبور کند. سانسور نخست وقتی است که سناریو به دست مأمورین میرسد و آنها با دقت وصرف وقت بسیار آنرا مورد مطالعه قرار میدهند و سانسور بعدی هنگامی است که فیلم آماده برای بررسی در اختیار آنها قرار می گیرد.
      کسی که از سانسور نخست براحتی گذشته است می تواند با خیال راحت به کار ساختن فیلم بپردازد. ظاهرا بونوئل ابتدا سعی کرده است سناریویی را که در اختیار کمیسیون سانسور قرار میدهد آنقدرهاهم دقیق و مشخص که در فکر خود میپرورانده نباشد، زیرا در غیر اینصورت حتما مجبورش می کردند که اسپانیا را ترک کند.
      بهر حال کمسیون سانسور اجازه داد که بونوئل بکار خود ادامه دهد . اما فیلمی که از روی این سناریو ساخته شد، هر گز بطور کامل در اختیار افراد شرکت کننده در کمسیون سانسور قرار نگرفت . بونوئل آنقدر هوشیار بود که بداند فیلمش بصورتی که وی در مغز خود میپرورانده هیچ وقت مورد قبول دستگاه سانسور قرار نخواهد گرفت . به این علت یک نسخه از نگاتیف فیلم را برای صداگذاری و مونتاژ همراه خود به پاریس آورد.
      از همین نگاتیف بود که فیلم اصلی آماده نمایش در جشنواره سال ۱۹۶۱ كن گردید. گرچه این فیلم خارج از دور مسابقه به معرض نمایش گذاشته شد ولی با وجود این اعضای هیئت داوران باتفاق آراء جایزه « نخل طلایی » خود را به آن اهدا کرد.
      از آنجایی که بونوئل علاقه ای به شرکت در جشنواره های سینمایی را ندارد ، بلافاصله پس از پایان فیلم عازم مكزيك شد و باین جهت برای دریافت جایزه بزرگ فستیوال ، يك هیئت بیست و یک نفری از اعضای برجسته فرهنگی اسپانیا به کن رفت و جایزه را دریافت کرد.
      کلیه اعضای این هیئت پس از بازگشت به اسپانیا از مشاغل دولتی خود طرد شدند ، زیرا در این بین در روزنامه « ابزرواتوره رومانو » ارگان رسمی واتیکان ، اخبار مربوط به جشنواره ك ن درج شده بود و فیلمهای « ویریدیانا » ساخته بونوئل و « مادر یوحنای فرشتگان » ساخته ی یرژی کاوالروویچ لهستانی ، بعنوان آثاری ضد مذهب و خدا شناخته شده بودند. حتی گفته میشد که مقامات رسمی واتیکان به رهبران اسپانیا در مورد « ویریدیانا » شدیدا اعتراض کرده اند.
      آیا براستی ویریدیانا فیلمی ضد مذهب و خداست؟ بونوئل شخصا در این مورد میگوید: « من به هیچ وجه قصدم این نبوده است که فیلمی ضد مذهب و خدا درست کنم و در این مورد پاپ ژان بیست و سوم بهتر از من میتواند قضاوت کند »
      چنین بنظر میرسد که بونوئل هرگز نخواسته است فیلمی ضد مذهب کاتولیک بسازد اما اگر بزرگان واتیکان در این مورد معتقدند که بونوئل دست باین کار زده است ، به اجبار نمیشود چیزی را تغییر داد.
      بونوئل شخصا بارها اظهار داشته است که برای ساختن «ویریدیانا» از بزرگترین آزادی ها برخوردار بوده است . یک کشیش کاتوليك فرانسوی پس از تماشای این فیلم در پاریس در مقاله ای چنین اظهار نظر کرد:که اشاراتی که این فیلم به انجیل و سرگذشت مسیح می کند بیش از آنست که مردم عادی میپندارند .»
      شکی نیست که این کشیش به درستی متوجه مسایلی در این فیلم شده است که شاید تماشاگر عادی از درک آن عاجز باشد. انسان هر چه بیشتر این فیلم را تماشا کند و یا سناریوی آنرا بخواند، بیشتر پی به اشاراتی می برد که شاید در نگاه نخست به هیچ وجه توجهی به آن نداشته است .
      باید توجه کرد که این اشارات و کنایه ها در « ویریدیانا » در چه زمینه هایی صورت گرفته است . مثالا کاملا مشخص است که صحنه جشن فقرا در عمارت اربابی یادآور «شام آخر» مسیح و حواریون اوست . در همین قسمت از فیلم و در سایر صحنه ها نیز به جزئیات زیادی از زندگی درد خیز مسیح برمی خوریم که بونوئل آنرا بصورت « پارودی» برای ما بیان می کند . در همین صحنه « شام آخر » ، دون آماليو کور در وسط میز مشغول خوردن است و بصورت ارباب این گروه جلوه میکند و در کنار میز ، مرد جذامی که در حقیقت همان « یهودا» ست نشسته است.
      در یکی از نقطه های اوج این صحنه ، به نگامی است که دينا با دوربینی که میگوید از پدر و مادرش به ارث برده ، از دوستانش که پشت میز غذاخوری نشسته اند عکس میگیرد. سه بار بانگ خروسی بگوش می رسد و این اشاره ای به روایت انجیل است که نمایانگر آغاز خیانت بطروس به مسیح می باشد. و یا هنگامیکه مرد چلاق ، چاقو در دست به مرد جذامی حمله میکند و میگوید: « اگر از اینجا نروی، بین دنده هایت را سوراخ میکنم ! » یاد آور صحنه ایست که مزدوران رومی با نیزه های خود بدن مسیح را سوراخ سوراخ کردند.
      چنین بنظر میرسد که نظر منتقدین درباره شباهت های بیشمار صحنه های گوناگون این فیلم با روایات انجیل آنقدرها هم بی مورد نباشد اما باید توجه داشت که بونوئل هرگز برای ساختن این فیلم نخواسته است به عمد انجیل را پیش روی خود داشته و شخصیتهای مختلف آنرا در اثر خود بپروراند.
      برای درک اثر بونوئل باید دانست که تربیت شدید کاتولیکی و همچنین مکتب هنری سوررئالیسم او را بیش از حد تحت تأثیر خود دارد.
      کافیست که ما نکات اساسی مورد توجه سوررئالیستها را پیش رو داشته باشیم تا بتوانیم بونوئل و آثارش را با دیدی ژرف تر و واقع بیناتر مورد بررسی قرار دهیم .
      سوررئالیستها می کوشند تا تجربیات و خاطرات دوران کودکی را بطريقه تجزیه و تحلیل روانی ، از ضمیر نا آگاه انسان بیرون بکشند و تصاویر تکان دهنده آنرا که بشکل رؤیا و کابوس جلوه میکند به دنبال هم مونتاژ کنند. آنها بدین طریق، آگاهانه بسراغ خاطرات بسیار قدیمی و دور دوران کودکی می گردند ، خاطراتی که بیانشان در قالب تصویر وغم انگیز و پرخاش گرانه است و صلاحیت ارزشهای تربیتی هر اجتماع بورژوایی را مورد تردید قرار میدهد.
      با این توضیح مختصر درباره اصول اساسی گرایشهای سوررئالیسم، اساس طرز تفکر و شیوه زیبایی شناسی بونوئل را بهتر میتوان شناخت.
      بونوئل به عنوان یک هنرمند خلاق از همان نخستین سالهای فعالیتهای هنریش به سوررئالیسم علاقه و دلبستگی فوق العاده ای پیداکرد؛ علاقهای که تا امروز نیز بی هیچ تغییری پا برجاست. هدف اصلی حملاتش نیز از گذشته تاکنون بی هیچ تغییری همان است که همیشه بوده :
      کاتولیسیسم منحطی که در اجتماع بورژوایی غرب، ایجاد کننده ارزشهای معنوی و فرهنگی است .
      تکامل و تنوع فرم نیز در آثار بونوئل نتیجه مستقیم دید سوررئالیستی او در زمینه هنر است.
      دوربین فیلم برداری ، بازیگر و دیالوگ در دست بونوئل ابزاری هستند که وی براحتی از آنها برای القاء افکار و اندیشه های سوررئالیستی خود استفاده میکند و بیهوده نیست که اکثر منتقدین بزرگ بونوئل را یکی از استادان مسلم سینمای هنری امروز میشناسند.
      بونوئل نسبت به تصاویر زیبا و تمیز در فیلمهایش حساسیت دارد و از آن منزجر است و بدیهی است که این عدم علاقه بعلت ناتوانی در خلق تصاویر زیبا و قشنگ نیست .
      او هر چقدر ساده تر و طبیعیتر یک داستان را تصویر کند ، به همان اندازه نیروی القایی و برندگی اندیشه هایش فزونی می گیرد و تصاویرش تکان دهنده تر می شود.
      با وجود این در پایان (ویریدیانا) انسان متوجه می شود که نه فقط موفق به دریافت پیام مشخصی از بونوئل نشده است بلکه فقط در نگاه نخست بکمک تصاویر تکان دهنده اش از تفسیر و پیش داوری عجولانه جلوگیری کرده است.
      بعنوان مثال صحنهای از فیلم را مورد دقت نظر بیشتری قرار میدهیم : دريك صحنه ویریدیانا با فقرا دست به دعا برداشته است و بونوئل با مونتاژ سریع در تصویر بعدی خورخه را نشان می دهد که با کارگران مشغول فعالیت و کارهای ساختمانی است.
      در نگاه نخست چنین بنظر می رسد که بونوئل خواسته است با مونتاژ دو صحنه متضاد نماز و دعای ویریدیانا وفقرا باصحنه کار و فعالیت خورخه و کارگران نشان دهد که کار و فعالیت نتیجه ای ملموس و قابل استفاده دارد.
      اما اگر ما این صحنه را در مجموع داستان فیلم یا بعبارت دیگر در مجموع داستان زندگی ویریدیانا و خورخه مورد مطالعه قرار دهیم، آنوقت دیگر نخواهیم توانست براحتی به نتیجه ای که قبلا سخن از آن رفت ، برسیم. باین ترتیب انسان به این نتیجه می رسد که بونوئل به هیچ وجه نخواسته است این مسأله را در ابعاد ذهنی وسیعی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و هدفش بیشتر این بوده است که موقعیت اجتماعی را بررسی کند که مسیحیت آیین رسمی آنست و در عین حال در این زمینه دستخوش تناقضاتی ویرانگر است.
      بونوئل با تجزیه و تحلیل طعن آمیز خود در بنا بر این واقعیت قرار می گیرد و با امتناع از نشان دادن راه حل، بعنوان هنرمند آشتی ناپذیر و مخالف ایدئولوژی های متداول در دنیای غرب ، در مقابل این عوامل مصون می ماند.
      در نخستین بررسی دقیق خصوصیات اخلاقی و روحی نقش آفرینان اصلی فیلم ، یعنی ویریدیانا ، دون خامه ، دون خورخه و گروه فقرا ، متوجه میشویم که بعضی از خصوصیات منفی ای که ما از ابتدا در آنها تشخیص داده ایم ، درحقیقت با گسترش و تکامل داستان و همچنین عکس العمل پرسوناژها در برابر حوادث گوناگون، شکل دیگرمی یابند و نمایانگر خصوصیات متضادی می شوند که معمولا در اکثر افراد وجود دارد . با همه تأکید بی رحمانه ای که بونوئل در نشان دادن خصوصیات منفی قهرمانانش دارد با وجود این احترام شخصیت آنها را بعنوان فرد انسانی نگه می دارد.
      مثلا دون خايمه آنطور که ما می پنداریم او به هیچ وجه آدم منفی و بی تصمیمی نیست و دون خورخه برعکس ، بر خلاف تصور ما آدم چندان مثبتی بنظر نمی آید. بدیهی است که بیهوش کردن ویریدیانا بوسیله دون خیمه ما را از داشتن نظر مناسبی نسبت به او باز میدارد ولی او هرگز قادر نخواهد بود که بی میل ویریدیانا او را تصاحب کند.
      در حقیقت او انسان قابل ترحمی است که حوادث و ناملایمات زندگی او را بصورت موجودی بدبخت و سرخورده در آورده است. او نسبت به همسرش که در شب عروسی زندگی را بدرود گفته ، بشکلی ایده اليستی وفادار مانده و از آن پس از دواج نکرده است.
      اما وقتی که در سنین پیری بالاخره تصمیم می گیرد که ازدواج کند منتخب او ویریدیاناست زیرا او شباهت فوق العاده ای به همسر نخستین او دارد . دون خایهه در نتیجه معیارهای اشتباه برای درک زندگی ، دستخوش تمایلات جنسی منحرفی گردیده و این احساس او بطرز وحشتناکی با کشش و علاقه اش به موسیقی کلاسيك با تم مذهبی در هم آمیخته است . خورخه، فرزند نامشروع او در حقیقت دارای چهره ای عکس پدرش است . او مردی است که به درستی میداند باید کار را از کجا آغاز کند و جنبه های عقلایی مسایل برایش مطرح نیست. مساله جنسی هم برای او مشکلی نیست . در این مورد نیز با آگاهی، بر خلاف عرف و عادت رفتار می کند. اما آگاهی او در این مورد کامل نیست . در واقع او زنان را هر وقت که میل داشته باشد عوض می کند ولی رفتارش با آنها با رفتاری که نسبت به کلفتها دارد فرقی نمی کند.
      او از ازدواج سر باز میزند ولی قواعد قدیمی و کهنه آنرا در رابطه اش با زنان ، رعایت میکند . بی ثبات بودن رفتارش در برابر عوامل گوناگون زندگی به بهترین شکل در صحنه خرید سگی از مرد درشکه چی نشان داده شده است . او لحظه ای بیش از آن به ویریدیانا ایراد گرفته بود که رفتارش در برابر فقرا غیر طبیعی و دور از عقل و منطق است. اما چند لحظه بعد خودش دستخوش همان اشتباه میشود و سگی را از موقعیت درد آوری که دارد نجات میدهد، بی آنکه به دورو بر خود نگاه کند و به بیند که تا چه اندازه آزار حیوانات در آن نواحی رواج دارد.
      او با خریدن و آزاد کردن آن سگی همان قدر می تواند از آزار حیوانات جلوگیری کند که ويريديانا از نكبت فقرا. كار ویریدیانا و خورخه به تنهایی کارهای خوبی است اما با یک کار خوب نمی توان اجتماعی را که طی چند نسل فاسد شده است ، اصلاح کرد.
      اما فساد روابط اجتماعی محیطی که شخصیت های این فیلم زیر فشار آن زندگی می کنند، به بهترین شکل ممکن در روابط فقربه چشم میخورد. و اتفاقا دقت در نحوه تجزيه و تحليل روانی بونوئل از این شخصیت ها بخوبی نشان میدهد که بونوئل هنرمندی است که تحت تأثير هیچ ایدئولوژی خاصی قرار نمی گیرد. حتی ایدئولوژی جنبش نئورئالیست هایی نظیر زوانینی که فقرا را در آثارش با بالهای فرشنده تصویر می کرد، در بونوئل بی تأثیر می ماند.
      اگر در فیلم ویریدیانا شخصیت های زشت و فاسد وجود داشته باشد ، بطور قطع باید آنها را در بین فقرا جستجو کنیم ۔ عشق بهم نوع که مسیحیت آنرا بین آدمیان تبلیغ می کند، در بین این فقر کوچکترین شانس پیروزی ندارد و بونوئل نیز همین عقیده را در تصویری زیبا به خوبی نشان میدهد : در یکی از صحنه ها مرد جذامی کبوتری را می کشد و همانطور که می دانیم کبوتر برای کلیسا سمبل روح القدس و عشق خدایی است .
      دون خادمه ، خورخه و فقرا شخصیتهایی هستند که در طی فیلم تکامل نمی یابند و فقط خطوط اصلی چهره آنها مشخص تر میشود.
      تنها شخصیتی که در طی فیلم تغییر می کند، ویریدياناست . علت آنکه شخصیت او بیشتر مورد بررسی قرار می گیرد آن نیست که اسمش را روی فیلم گذاشته اند و ناچار باید درباره اش سخن بیشتری گفت . در فیلم او را به عنوان یک راهبه جوان که هنوز رسما به خدمت صومعه پذیرفته نشده است معرفی می کنند و بعد اطلاع مییابیم که به فرمان مادر روحانی صومعه باید از عمویش دیدن کند.
      مادر روحانی به ویریدیانا ایراد میگیرد که انسان حق ناشناسی است زیرا عمویش مخارج تحصیل او را فراهم کرده و حال که به وجود او احتیاج دارد از رفتن به ملاقاتش سر باز میزند. ويريديانا برای آنکه با ضعفهای انسانی خود تماس نزدیک پیدا نکند ، از برخورد با دیگران امتناع میکند. شبها روی زمین سخت میخوابد ولباس خشن به تن میکنند. از ابتدا نوعی عدم ملاطفت و مهر بانی در حرکات و روابطش با دیگران به چشم میخورد. برخوردش با فقرا دوستانه نیست. او آنها را مانند اموال خود مورد استفاده قرار میدهد. آنها فقرای او هستند و او از آنها مانند کودکان سخن میگوید. برخورد اشراف ها بانه اش با فقرا به خوبی روشن میکند که اعتقاد او به مسیحیت تا چه اندازه ناخالص و بی اعتبار است.
      شکوه و وقار رفتارش را از بزرگان و مقدسین کلیسا به ارث برده است اما خودش در اصل از مقدس بودن بسیار دور است.
      مسیحیت او تا اندازهای جنبه خشك انتزاعی دارد. با وجود آنکه برای برقراری رابطه با دیگران از فلسفه عشق بهم نوع و صمیمیت و برابری بین انسانها سخن میگوید، اما در سر تا سر فیلم هرگز موفق نمی شود با یکی از شخصیتهای داستان رابطهای انسانی و صمیمی پیدا کند.
      او در پایان بخوبی در مییابد که بی عشق ، حتی مسیحیت و فلسفه نوع دوستی آن نیز کاری از پیش نخواهد برد و چون طنین زنگی محو میشود.
      در اینجا باید توجه داشت که شکست ویریدیانا در کار ثوابی که در پیش دارد در حقیقت شکست مسیحیت نیست بلکه شکست برداشت خاصی از مسیحیت است ؛ مسیحیتی که نیروی ازلی خود را از دست داده است و در تار و پود ایدئولوژیهای گوناگون گرفتار آمده است.
      در پایان فیلم متوجه میشویم که دیگر از این روحیه مسیحی ویریدیانا چیزی باقی نمانده است و در برخورد با واقعیت به تدریج ویران شده است .
      اما این زن تسلیم نمی شود ( و در این جا حق با بونوئل است وقتیکه نظر دیگران را در باره اینکه ویریدیانا به فیلمی بدبینانه است رد می کند ).
      ویریدیانا در پایان موفق به کشف مهمی در درون خود میشود : جنسیت اش بعنوان يک زن ؛ و این خود در نظر سوررئالیستها فصل مثبتی را تشکیل میدهد. درست در همین لحظه است که ویریدیانا به حقيقت انسان بودن خود از همیشه نزدیکتر است.
      ولی با وجود این، آخرین صحنه فیلم حکایت دردناک ترین و پایان ناپذیرترین لحظه های غم آلود زندگی ویریدیانا است که با طنزی تلخ و جانگزا بر پرده سینما تصویر میشود .
      ويريديانا خواستار خورخه است . در جستجوی «مرد» است. ولی این مرد اکنون زنی را پیش خود دارد. رامونا را، دوربین فیلم برداری بونوئل آهسته آهسته عقب می کشد و و ویریدیانا را در لحظه ای که به دنیای مسموم یک رابطه ی سد جانبه قدم میگذارد ، رها میکند.
      موسیقی هیجان انگیز راكاند ول که برکنایه درد آلود آخرين تصاوير فيلم می افزاید، در متن صحنه غوغا می کند و کلمه « پایان » بر پرده نقش میبندد .
      لوئیس بونوئل بار دیگر در ویریدیانا فریاد خشم آلود خود را از نبودن پاکی و صفا در بین انسانها در جهان طنین انداز می کند. بیشک اگر ویریدیانا را فیلمی ضد مسیحیت و خدا بدانیم، درباره آن بناحق قضاوت کرده ایم. این حقیقت که قوانین مسیحیت به راحتی با دنیای مادی امروز ما پیوند نمی خورد، در چشم یک سوررئالیست ، پیش از آنکه دلیلی باشد علیه آن، مدرکی است له آن.
      وقتیکه بونوئل ، منتقدینی را که معتقدند « ویریدیانا ، فیلمی ضدعشن بهم نوع» و مسیحیت است آدمهای ابلهی می خواند، نباید در گفته اش تردید کرد.
      ویریدیانا بیش از هرچیز فیلمی است درباره ی اجتماع معاصر اسپانیا و آرزوی اینکه مردمش روزی بر همه ی موانع موجود چیره خواهند شد.
      (هوشنگ طاهری)

عناوین مشابه

The Shawshank Redemption (1994)
9.3
 «اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...