پس از اینکه برادر افسر پلیسش توسط یک قاچاقچی مواد مخدر که به حمایت عمویش که با کارتل در مکزیک مرتبط است فرار میکند، کشته میشود، یک مرد آمریکایی با پیشینههای متنوع در اجرای قانون/نظامی برای انتقام به جنوب مرز میرود.
تجربه انسانی، که یک روز پراسترس را به تصویر میکشد. بررسی میکند که چگونه افراد با سرپیچی از محدودیتها، چه ناشی از محدودیتهای خودساخته، چه انتظارات خانوادگی یا فشارهای اجتماعی، به مرزهای خود میرسند.
یک دانشمند نابغه اما متکبر، در پی یک آزمایش هولناک، موجودی را خلق میکند که زنده شود. در نهایت، این اقدام منجر به تباهی هم خودِ خالق و هم آن مخلوق تراژیک میشود.
در سال ۱۹۶۶ میلادی، نورا و هکتور، دو فیزیکدان برجسته، به سال ۲۰۲۵ سفر میکنند. در این سفر زمانی، نورا به سرعت پیشرفت کرده و در دنیای جدید به شکوفایی میرسد، اما هکتور با چالشها و مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند. این وضعیت، نورا را در دوراهی دشواری قرار میدهد: انتخاب میان عشقش به هکتور و پذیرش دنیایی که زنان را توانمند میسازد.
داستان در مورد سه دوست به نامهای "ماتئو"، "خوان" و "بنیتو" است که به دلیل افزایش قاچاق مواد مخدر و ناآرامیهای اجتماعی در جنوب اسپانیا، مسیر زندگیشان از هم جدا میشود. دوستی آنها به چالش کشیده میشود، به خصوص بنیتو که به عنوان مأمور اجرای قانون، بین قانون و تبهکاران قرار گرفته است.
افسانه میگوید که مدتها پیش، طبیعت در اطراف دریاچه در هماهنگی کامل شکوفا بود، تا اینکه شرارت از راه رسید. انسانها که با تمایلات تاریک کور شده بودند، ترس، نفرت و مرگ را به ارمغان آوردند. ماهیگیران آن را 'لا میرینگوآ' (La Miringua) صدا میکنند، همان کسی که به خاطر گناهانت، تو را به داخل دریاچه میکشد.
این داستان درباره یک پسر جوان آزتکی است که پدرش به دست اسپانیاییها به قتل میرسد. "یوهوآلی" برای هشدار دادن به پادشاه "موکتزوما" و کاهن بزرگش "یوکا" درباره خطری قریبالوقوع، به "تنوچتیتلان" فرار میکند.
در دنیای جدید، خونآشامها و انسانها با هم زندگی میکنند. خونآشامها به جای شکار، خون مصنوعی مینوشند و به همین دلیل، خون طبیعی آنها ارزشی بالا پیدا کرده است، چرا که توانایی حفظ طولانیتر عمر انسان را دارد.
سوزانا و خورخه با این امید که در آرامش بتوانند صاحب فرزند شوند، به یک عمارت در کنار دریاچه نقل مکان میکنند. اما وسواس سوزانا به بارداری باعث میشود که روح دختری که به دنبال یک مادر میگردد، جذب آنها شود.
برایانت با یک نوجوان پر دردسردوست می شود و او را با هنرهای رزمی آشنا می کند. همانطور که گذشته مرموز و خطرناک برایانت سراغ او می آید ، او مجبور به مبارزه مرگ و زندگی می شود تا نام خود را پاک کند...
مارینا تصمیم میگیرد مادرش، پاتریشیا، را که فکر میکند باید مثل یک بیوه رفتار کند، به خانه خودش بیاورد. پاتریشیا با زندگی در کنار مارینا میفهمد که چیزهای زیادی برای انجام دادن و کشف کردن وجود دارد و هر دو با هم دنیای جدیدی را پیدا میکنند.
سفری صمیمی به زندگی خواننده، دایان لاکی، مشهور به کیو لازاروس، که با روایت و موسیقی خود او همراه است. کیو، خواننده آهنگ مشهور «Goodbye Horses»، پس از اجرای این اثر، به مدت ۲۵ سال به شکل اسرارآمیزی ناپدید شد.
سباستین که مردی خوشسیما و دلرباست، از ظاهر آراسته و سبک پوشش بینقص خود برای فریب دادن زنان ثروتمند و مشهور در مکزیک بهره میبرد. او با یاری دستیار وفادارش، ماکلو، زیرکانه نقشههای خود را به اجرا درمیآورد.
پرستار جوانی که در گذشته خشونت خانوادگی را تجربه کرده، شیفت شب خود را در بیمارستانی کوچک آغاز میکند. او در این شیفت با شبحی از یک پرستار روبرو میشود که افرادی را که به قوانینش پایبند نیستند، مجازات میکند.
کشاورزی به نام «تاچو» که زندگیاش را با کشاورزی میگذراند، پس از شنیدن خبر فوت دخترش، برای بردن پیکرش به خانه، به شهر میرود و با دنیایی ناآشنا روبهرو میشود.
شوهر خودبیمارپندار ماریا معتقد است که هر سرماخوردگی به مرگ ختم میشود. ماریا پس از تحمل رفتارهای ناشی از این وسواس، شخصاً برای مقابله با ترس بیاساس او از مرگ اقدام میکند.
داستان حول محور هنرپیشهای بدنام به نام لانا کروز میگردد که پس از طرد شدن از سوی هالیوود، به مکزیک بازمیگردد تا در فیلمی به ایفای نقش بپردازد و ثابت کند که همچنان یک ستاره است. اما او برای مواجهه با پالی، بزرگترین طرفدار و در عین حال بدترین کابوس خود، آمادگی ندارد.