درمان آلرژی همیشه لذت بخش است و اکنون باید اعتراف کنم که پس از تماشای «کتاب سبز» دیگر به فیلم های «پیتر فارلی» آلرژی ندارم. او و برادرش «بابی فارلی» مدت ها مشغول ساختن آشغال هایی بودند که حسابی محیط زیست را آلوده کرده بود ، بطوری که اگر برچسب نام او را روی یک حلقه فیلم می دیدم ، راهم را عوض می کردم. این را نسبت به همه ی فیلم های او به جز «احمق و احمق تر» ، «چیزی درباره ی ماری» و «راهروی تالار» می گویم. درمانی برای سم هایی که او تولید کرد وجود ندارد اما یک آرامبخش موقت وجود دارد و آن «کتاب سبز» است.
داستان این فیلم برگرفته از یک داستان واقعی یک سفر جاده ای در سال 1962 توسط پیانیست خوش آوازه «دان شرلی»(ماهرشالا علی) و بادیگرد سفید پوست بی سواد و بی کلاسش «تونی "لیپ" وللونگا»(یک نقش آفرینی بی نظیر و درخشان دیگر از ویگو مورتنسن) از محله برونکس است. هیچ دونفری را در کنار هم با این حد از تفاوت شدید فرهنگی ، مالی و فیزیکی نمی توانید بیابید. شرلی یک موسیقیدان جامائیکایی پرادعا و بدیه کار است که هیچ قطعه ای را نمی توانست درست بنوازد. هیچ وقت به آثار او اهمیتی نمی دادم و هروقت هم که به کنسرت های پر از دود او می رفتم ، قطعه ی «گرشوین» را مانند قطعه «برلیوز» و قطعه ی «برلیوز» را مانند قطعه ی «بروبک» می نواخت.
با لباس هایی مثل خفتان کارائیبی و ردای آفریقایی ، خودش را «دکتر دان شرلی» خطاب می کند در حالی که هرگز چنین مدرکی را کسب نکرده است. با اینکه او توانست توجه ها را به سمت انسان هایی با رنگ های پوست متفاوت ببرد اما رفتار و برخورد خودخواهانه و جاه طلبانه ی او همیشه او را در معرض حمله های نژادپرستانه قرار داده است. به همین دلیل همیشه در هنگام تورهای کنسرتش که همواره پر از حضور جنبش های مدنی در حمایت از حقوق بشر است ، با اسکورت و بادیگارد جابجا می شود. تونی که بادیگارد اوست هنگام استخدام «لیپ»(لب) نام داشت. ماجراجویی های یک زوج کاملا متضاد ، جذابیت هایی با خود به همراه دارد که نتیجه ی آن صحنه های خنده دار و دلگرم کننده ای برای مخاطبان است.
«کتاب سبز» در واقع لیستی از هتل ها و رستوران ها برای شهروندان سیاه پوست آمریکایی در جنوب است که تونی با دهن گشاد و مشت هایش آن را قطورتر می کند. او همیشه از زیر واکس زدن کفش ها و اتو کردن لباس شرلی در می رود و حق سیگار کشیدن نیز ندارد. وظیفه ی او چک کردن پیانوی «استین وی» شرلی و قراردادن یک بطری از نوشیدنی مورد علاقه ی او در هر اتاق است. تونی درباره ی «آرتا فرانکلین» ، «بو دیدلی» و «ریچارد کوچولو» برای او تعریف می کند. در عوض شرلی تلاش می کند تا رفتار تونی ، املا ، دایره لغات و رژیم غذایی او را بهبود ببخشد. روز به روز ، در شهرهایی مثل ماکون ایالت جورجیا و ممفیس ایالت تنیسی ، دو نفر متفاوت با دو پس زمینه ی شخصیتی و تحصیلی کاملا متضاد ، درس های مهمی درباره ی زندگی می آموزند و ما نیز همراه آنها هستیم.
وقتی اعتماد بین آنها بیشتر می شود ، این دو نفر چیزهای دیگری درباره ی زندگی می آموزند. تونی به شرلی می آموزد که چگونه مرغ سوخاری را بخورد و شرلی نیز به او یاد میدهد که چگونه برای همسرش یک نامه درست از نظر قواعد گرامری بنویسد. در راه به سمت رالی ایالت کارولینا شمالی ، تونی با یک ترمز ناگهانی باعث می شود افتادن نگاه رئیسش به کارگران سیاه پوست مزرعه پنبه می شود که این سکانس اوج وضعیت تبعیض نژادی دهه 60 آمریکا را نشان می دهد.
فیلمنامه ی فارلی ، که بطور مشترک با نیک وللونگا و برایان کوری به رشته ی تحریر درآمده است ، حوادث را در داستانی گیرا با ظرافت و حساسیت خاصی تقدیم مخاطبان می کند. «کتاب سبز» مثل یک پارچه ی کشمیر لطیف و گرم است. دو ستاره ی فیلم ، شوخ طبعی و هنرشان برای فیلم به ارمغان آورده اند. بعد بازی کردن در نقش یک فروشنده ی مواد مخدر در فیلم «مهتاب» ، حالا ماهرشالا علی یک نقش با خصوصیات متفاوتی را تجربه می کند. منتظر هستید درباره ی ویگو مورتنسن بگویم ؟؟ کلمه ها قادر به توصیف نقش آفرینی شگفت انگیز ، واقعی و سه بعدی او در نقش یک راننده که با صبر و تحمل درس زندگی به ما می دهد ، نیستند. بی نظیر به اندازه ی قهرمان رمان «تولکین»(نویسنده ی رمان ارباب حلقه ها) ، یا یک گانگستر روسی ، یا یک پدر در حال مرگ در یک دنیای آخرالزمانی ، با لهجه ی برونکسی ، یک حلقه تایر دور شکمش ، اضافه کردن یک تن وزن اضافه و بازی با دود سیگار در دهانش ، جوری ایفای نقش می کند که انگار نه انگار هزاران بار او را در نقش های مختلف و در زمان ها و مکان های گوناگون دیده ایم. جذابیت و کاریزمای او کار خودش را کرده تا یکی از بیاد ماندنی ترین فیلم های این دهه را به تماشا بنشینیم.
امتیاز 10 از 10
بدون اسپویل!
یک درام زیبا و موثر که لیاقت هر جایزه ای رو داشت. Green Book نوید یک فیلم فراتر از کلیشه های موجود رو میده. فیلمی که برخلاف Moonlight به داستان سرایی میپردازه و اتفاقا به نظر من مهمترین فیلم 2018 و یا حتی اگر نسبت به فیلمنامه نگاه کنیم ، یکی از مهمترین های این دهه است.
مسئله سیاه پوستان و تبعیض.
قبل از شروع فیلم، مخاطب فکر میکنه دوباره با یه داستان کلیشه ای و خسته کننده طرفه، ولی فیلم به قدری در داستان پردازی موفقه که مخاطب به هیچ وجه نمیتونه لحظه ای از فیلم چشم برداره.چه قدر عالی و قابل مثال زدنی به ( تبعیض) پرداخته میشه. زمانی که Don Shirley با بازی بی نقص Mahershala Ali
با تبعیض رو به رو میشه ، چقدر واقعا به نظر مسئله تازه ای میاد. اما دور از دعوا ، دور از داد و فریاد. فیلم فقط کافیه تصویر Don Shirley رو به نمایش بزاره و همین از هزاران داد و فریاد قوی تره. و اینجاست که به عظمت فیلمنامه پی میبریم. بی نقص و بدون هر گونه شعار و ایده های عجیب غریب.
حتما حتما پیشنهاد میکنم تماشا کنید.
پ.ن: مراسم اسکار امسال طوری بود که انگار مسئولینش مثل جشنواره های آبکی خودمون ، لپ فیلمساز هارو میکشه و میگه بیا اینم برای تو ، برو حالشو ببر :)
تقریبا به همه جوایز داده شد و بین این جوایز به نظر بنده ، Green Book لیاقت چیزی که گرفت رو داشت. چون نه کمپینی براش راه انداختن و نه دعوایی. با یه تبلیغات و بودجه اندک ، فیلمی قابل تحسین ارائه شد و میشه Green Book رو برخلاف فیلم های با تاریخ انقضای - به زودی- امسال ، برای سال ها تعریف کرد و از این درام-کمدی زیبا لذت برد.
مرسی
هنری کودکی است که دلش می خواهد گانگستر شود و برایش گانگستر شدن مهم تر از رئیس جمهور آمریکا شدن است. او عاشق زندگی پر زرق و برق، اتومبیل های شیک و گران قیمت و قدرت و نفوذ گانگسترهاست. هنری کارش را به عنوان پادو شروع میکند اما علیرغم ریشه ایرلندی اش به تدریج پلکان قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی تبار نیویورک طی میکند. او به همراه جیمی و تامی، دوستان دیگر گانگسترش، حلقه کوچک صمیمانه ای تشکیل میدهند که هیچ غریبه ای اجازه ورود به آن را ندارد...
داستان واقعی مقطعی از زندگی اسکار شیندلر (لیام نیسون)، سرمایه دار آلمانی در خلال جنگ جهانی دوم است. اسکار شیندلر در ابتدا با استفاده از شرایطی که جنگ فراهم آورده بود، یهودیان را به عنوان کارگر برای کارخانه اش انتخاب میکند تا پول کمتری برای استخدام کارگر داده باشد و درآمد بیشتری بدست آورد. او نیز مانند سران حزب نازی فردی فرصت طلب و اهل عیش و نوش است. او به طور پیوسته در تلاش است تا با سران نازی ارتباط برقرار کند تا در این شرایط بیشترین نفع را ببرد...
فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است و به قدرت رسیدن و سقوط یک دلال مشهور نیویورکی به نام جوردن بلفورت را به تصویر می کشد. فردی که در پرونده ی شفاف سازی مربوط به وال استریت دردسرهای زیادی ایجاد کرد و…
«ترومن بربنک» (کری)، کارمند معمولی یک شرکت بیمه، یک زندگی معمولی در شهری معمولی دارد. اما «ترومن» که از زندگی اش راضی نیست و می خواهد دنیا را ببیند، سرانجام کشف می کند که ستاره ی یک نمایش تلویزیونی زنده است…
داستان فیلم مربوط به زندگینامهٔ فرانک ابگنیل است، کسی که شهرتش را به خاطر سابقه فعالیتش به عنوان جاعل چک، کلاهبرداری و حقههای فرارش از دست ماموران بهدست آورد. او در دهه شصت میلادی و در ۱۶ سالگی توانسته بود، چکهای جعلی که مجموعاً به مبلغ ۴ میلیون دلار آمریکا ارزش داشت را در ۲۶ کشور جهان نقد کند، طوری که هیچ بانکی قادر به تشخیص جعلیبودن چکهای او نبود و تا هجده سالگی، بیش از ۲۵۰ پرواز انجام داد و در ۲۶ کشور جهان به این کلاهبرداریها دست زد. اَبیگنِل به خاطر عضویت جعلی که در «خطوط هوایی سراسری آمریکا» داشت، میتوانست بهصورت رایگان در هتلها اقامت کند و تمام هزینههای غذا و تفریحش بهطور مستقیم به شرکت ارسال میشد. حتی خودش را به عنوان وکیل جا زد و در چندین پروندهٔ دادگاهی شرکت داشت. او سرانجام در سال ۱۹۶۹ در فرانسه دستگیر شد و به دوازده سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن پنج سال از دوران محکومیت خود به خدمت سازمان افبیآی درآمد تا در شناسایی چک های جعلی و سرقتی کمک کند.
اواخر قرن سیزدهم. «ادوارد اول» (مک گوهان)، شاه انگلستان نسبت به سرزمین اسکاتلند ادعای مالکیت دارد. «ویلیام والاس» (گیبسن) که نسبت به زادگاهش تعصب نشان می دهد، پس از این که سربازان انگلیسی همسر تازه عروسش را به قتل می رسانند، برای خون خواهی و نیز آزادی اسکاتلند به مبارزه برمی خیزد...
ریاضی دان برجسته ( راسل کرو ) از دانشگاه فارغ التحصیل شده و به سمت استادی برگزیده می شود. او توانایی خارق العاده ای در کشف رابطه بین اشکال و اعداد به هم ریخته دارد. ازدواج با آلیشیا ( جنیفر کونلی ) به زندگی او رنگ و لعابی دیگر می دهد تا اینکه ظاهرا ویلیام پارچر ( اد هریس ) مامور سیا به سراغش می رود و از او می خواهد با توجه به استعداد بی نظیرش در زمینه فعالیتهای رمز شکنی به سیا کمک کند اما …
اعضای خانواده کی-تایک که همگی بیکار هستند، علاقه زیادی به زندگی در پارک ها دارند اما هنگامی که درگیر یک حادثه غیر منتظره می شوند، همه چیز تغییر می کند…
ولادیسلاو (برودی) که یک نوازنده متبحر پیانو است ، مشغول یک اجرای رادیوئی است که انفجار یکی از بمب های آلمان نازی استودیوی رادیو ورشو را به هم می ریزد. ورشو تحت حمله نازی ها قرار گرفته و خانواده ثروتمند ولادیسلاو از جمله پدر ، مادر ، برادرش هنریک و خواهرانش بعد از اشغال این شهر ناچار به ترک آپارتمان مجهزشان هستند. رفتارهای خصمانه ای که با یهودیان می شود این خانواده را نیز می آزارد اما هنوز هیچ کس هدف واقعی این برنامه را نمی داند ، تا اینکه نازی ها یهودیان را سوار یک واگن باری می کنند تا به جایی نامعلوم ببرند. یکی از آشنایان خانواده در پلیس یهودی او را بیرون می کشد و با کمک دوست دیگری در آپارتمانی پنهان می شود. مدتی بعد ورشو غرق گرسنگی ، نکبت و بیماری می شود و ولادیسلاو با مو و ریشی بلند مدام تغییر مکان می دهد تا کسی او را پیدا نکند ، اما سروانی آلمانی ولادیسلاو را در خانه ای متروکه پیدا می کند و …