این فیلم که در فضایی شهری روایت میشود، داستان «ساتیا دیو» را به تصویر میکشد؛ یک کارمند میانسال نرمافزار که در مسیر یافتن عشق حقیقی خود، رنجهای بسیاری را از سر گذرانده است.
در جشن گانش چاتورتی، گانش، دزدی خردهپا، تلاش میکند یک سرقت بزرگ انجام دهد که اشتباه پیش میرود و به درگیری خندهداری با رودرا و رئیسش کیشور ردی منجر میشود، که آنها نیز در میان هرج و مرج جشن به دنبال یک شیء باارزش هستند.
دنیای سندو زمانی که دوستپسرش ناپدید میشود، فرو میریزد. او که در یک آسایشگاه روانی زندانی شده است، باید با نیروهای شیطانی که او را به سمت جنون میکشانند روبرو شود و با حقیقت وحشتناک گذشته خودش مواجه گردد تا بتواند فرار کند و واقعیت را کشف کند.
کاوشیک، دانشجوی خجالتی پزشکی، درگیر نبردی دوگانه است؛ او هم باید با شیاطین درونی خود مبارزه کند و هم با روح خبیثی به نام گاتیکاچالام که ذهنش را تسخیر کرده، بجنگد. در این میان، خانواده او برای یافتن راهحل، به دنبال درمانهای معنوی میگردند.
افسر کارآزموده و شجاعی که در پروندههای دشوار کارنامهی درخشانی دارد، مسئولیت رسیدگی به پروندهی جدید و پیچیدهتری از قتلهای زنجیرهای را بر عهده میگیرد.
زندگی مدیر طبقهای در هتل که درگیر مشکلات مالی است، زمانی دگرگون میشود که کیفی فراموش شده را در اتاق یکی از مهمانان مییابد. او که به تازگی با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند، اکنون باید تصمیم بگیرد که آیا از این فرصت پیشآمده استفاده کند یا با عواقب ناخواستهتری مواجه شود.
سه دوست شاهد یک قتل هستند و با دشمنان خطرناکی روبرو میشوند. مری باید راهی برای محافظت از خود و دوستانش، راجو و باشا، پیدا کند؛ در حالی که از کسانی که میخواهند آنها را ساکت کنند، دوری میکند.
آرجون سرکار، یک افسر برتر HIT (واحد مداخله در جنایات) از ویشاکاپاتنام، به جامو و کشمیر فرستاده میشود تا مجموعهای از قتلهای وحشیانه را بررسی کند. در حالی که او گروهی از قاتلان گریزان را تعقیب میکند، این پرونده مهارتها و قدرت ذهنی او را به چالش میکشد.
پس از آسیب مغزی، آنجلی برای زندهماندن به دمای دقیق ۲۸ درجه سانتیگراد بدن خود نیازمند میشود. در پی این اتفاق، کارتیک محافظ او شده و از وی مراقبت میکند. رابطه عاشقانه آنها که رو به رشد است، با ظهور تهدیدات مرموز، با چالشهای مرگبار و جدی مواجه میگردد.
داستان درباره دو دوست دوران کودکی است که به دلیل حادثهای با هم دشمن میشوند. این دشمنی تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند، اما با ورودشان به یک دانشکده پزشکی، تصمیم میگیرند آشتی کنند و رابطهشان به تدریج به دوستی عمیقی تبدیل میشود.
سیدو با دختری به نام رکشا آشنا میشود که رفتارهای متناقضی، گاه شیطانی و گاه مجرمانه، از خود نشان میدهد. این وضعیت باعث سردرگمی سیدو میشود که آیا رکشا تبهکار است یا شیطان.
یک زوج جوان پس از درگیری با یکی از افراد مافیا، خشم رئیس قدرتمند آن گروه تبهکار را برمیانگیزند. این اتفاق آنها را درگیر یک بازی مرگبار برای زنده ماندن میکند.