این داستان روایت مونت و مادرش رزا را دنبال میکند که پس از مرگ پدر خانواده، پابلینگ، عزادار هستند. در طول نه روز مراسم پَسیام، رازهای تاریک و توطئهای بدخواهانه فاش میشوند.
جوی که هنوز با پیامدهای رابطه شکستخوردهاش با همسر سابقش، سد، درگیر است، مصمم است جلوی نامزدی دخترش، اسسی، با جویی را بگیرد. اما اوضاع زمانی پیچیده میشود که اسسی از جوی درخواستی غیرمنتظره دارد.
وودی پس از هفت سال جهانگردی، به ژاپن میرسد و در آنجا با لینلین آشنا میشود. لینلین موهبتی دارد که با لمس افراد میتواند تأثیر احتمالی آنها را بر زندگیاش درک کند.
این اثر، مجموعهای از داستانهای مرتبط به هم درباره زندگی و خشونت در فیلیپین است. شخصیتهای اصلی داستان، افرادی از طبقات مختلف جامعه هستند که زندگیشان به نوعی به هم گره خورده است.
موجیگه، دخترک پنج سالهای که نیمی کرهای و نیمی فیلیپینی است، بعد از اینکه مادر فیلیپینیاش را در کرهی جنوبی از دست میدهد، به ناچار تحت سرپرستی خالهاش سانی که رابطهشان دور است، در فیلیپین قرار میگیرد. این دو در این سفر ناگهانی، با اندوه فقدان کنار میآیند، پیچیدگیهای فرهنگی را درک میکنند و به قدرت دگرگونکنندهی خانواده و اجتماع پی میبرند. در این جستوجوی غمانگیز، موجیگه...
وقتی لئونور، فیلمساز بازنشستهای که بر اثر اصابت تلویزیون به سرش به کما میرود، مرز میان خیال و واقعیت درهم میشکند و او ناگزیر میشود در فیلمنامه ناتمام خویش نقش قهرمان اکشن را ایفا کند.
یک رقصندهی تازه کار که بدترین اجرا را در گروهش داشته، به دلیل همین عملکرد ضعیف، درگیر اتفاقات عجیبی میشود و متوجه میشود که گروهش با اعضای ضعیف چه برخوردی میکند.
دو نفر که میخواستند جزو افراد مشهور و ثروتمند جامعه باشند، بعد از اینکه قربانی یک کلاهبرداری شدند و بدهی سنگینی به بار آوردند، هویتهای جعلی پیچیدهای درست میکنند تا پول ثروتمندان را بالا بکشند.
جوی و اتان پس از تلاشهای بسیار برای حفظ عشق خود در برابر گذر زمان، دوری مسافت و همهگیری جهانی که موجب جداییشان شده بود، بار دیگر در کانادا با یکدیگر دیدار میکنند. اما این ملاقات، آنها را با حقیقتی تلخ روبرو میسازد: هر دوی آنها به طور جداگانه تغییرات بسیاری کردهاند.
داستان درباره زنی به نام هانا است که پس از مرگ نامزدش درگیر احساس گناه شدیدی است. در همین حال، مردی به نام رن به او علاقهمند میشود و تلاش میکند تا به او کمک کند. داستان در ژاپن و ده سال پس از سونامی رخ میدهد و در آن به موضوعاتی مانند مرگ، عشق، گناه و امید پرداخته شده است.
سرآشپز خوانچو با زی، دوست دختر سابقش که به شهر زادگاهش بازگشته، دوباره ملاقات میکند. در ابتدا، او به دنبال انتقام از نامزد شدن زی است، اما به طور غیرمنتظرهای احساساتش نسبت به او دوباره زنده میشود.
مردی که با گذشته دردناکی دست و پنجه نرم میکرد، تلاش میکرد تا به آینده نگاه کند؛ اما ناگهان متوجه شد زنی که اکنون در زندگیاش حضور دارد، ارتباط عجیبی با گذشتهاش دارد.
یک خانواده سعی میکنند با بازگشت به مزرعه دوران کودکی پدر، از شیوع زامبیها فرار کنند و با محکم کردن آن، از ورود "مردهها" جلوگیری کنند. افسوس که وحشت و آسیبهای روانی در خانه اجدادی به اندازه بیرون از دروازهها وجود دارد.