زوج جوانی در جریان حادثه ای هر کدام با این تصور که همسرش درگذشته، سال ها دور از هم زندگی می کنند. مرد خواننده ی معروفی می شود و زن در حادثه ای بینایی اش را از دست می دهد. سال ها بعد مرد اتفاقاً با دخترکی روبرو می شود و بی آنکه بداند دختر چه رابطه ای با او دارد سبب معالجه مادر دختر و همسر خود می شود. مرد قصد ازدواج با زن متمولی را دارد اما در شب عروسی، همسر و فرزند حضور می یابند تا از او تشکر کنند و………
مهتاب، دختر دانشجوییست که با پدر مستبد، مادر و برادر کوچکترش زندگی می کند و دلباخته دانیال همکلاسی اش است. او ماجرا را به مادرش می گوید و از او می خواهد که جریان را به پدرش اطلاع دهد. مسأله جداسازی دختران از پسران در دانشگاه با بیانیه ای که تنی چند از دانشجویان در دیوار سالن دانشگاه نصب کرده اند حالت بحرانی و جدی به خود می گیرد. در زیر این بیانیه امضا و نام دانیال هم به چشم می خورد…
ریحان و طاها مدتی است به واسطه یک آگهی در روزنامه مشغول پرستاری از پیرمردی به نام منوچهر آصف هستند. به زودی در خانه آصف حوادثی رخ میدهد که طاها و ریحان را دچار استیصال کرده و آنها را بر سر دو راهی تصمیمگیری قرار می دهد…
دو رفیق خلافکار در جریان یک کلاهبرداری به زندان می افتند و در زندان از طریق پیرمرد در حال مرگی به نقشه یک گنج بزرگ دست پیدا میکنند. این تاج سلطنتی هر تکه جواهراتش در یک خانه است و این دو دوست باید آنها را پیدا کنند…
غزل دلاویز و سورنا در یک دانشکده تحصیل می کنند و هر دو شاعرند. غزل ناراحتی چشمی دارد و با شدت یافتن بیماری، از تحصیل در دانشگاه انصراف می دهد و بعد از مدتی بینایی اش را از دست می دهد سورنا که نگران سرنوشت غزل شده به سراغ او می رود تا در درس های دانشگاهی کمکش کند و به تدریج بین آن ها علاقه ای ناگفته به وجود می آید…
چند دانشجوی دختر و پسر برای شرکت در جشن بادبادک بازی در شب یلدا به شمال رفتهاند. در همسایگی کمپ کوچک آنها کلبهای قرار دارد که سه آشپز یک رستوران ساکنین آن هستند. آشپزها برای پخت غذاهای رستوران به گوشت احتیاج دارند و جز این جوانها کسی در آن اطراف نیست. قصهٔ ماهی و گربه بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است.
ورود آقای جبلی به دبیرستانی که تاکنون پای هیچ مردی به آنجا نرسیده، همه چیز را به هم میریزد. بخصوص زمانیکه دخترهای نابغه المپیاد شیمی، تصمیم میگیرند کاری کنند که خانم دارابی عاشق آقای جبلی شود و…
در کانون اصلاح و تربیت “شهر زیبا” نوجوانان زندانی با خواست “اعلا” جمع میشوند تا هجدهمین سالروز تولد “اکبر” را جشن بگیرند. اکبر متهم است دو سال پیش دختری را کشته و حالا زمان قصاص اوست…
مردی به نام عباس خاکپور (اکبر عبدی) برای گرفتن ویزای ایالات متحده به ترکیه رفته است اما موفق به اخذ ویزا نمیشود. از سوی دیگر زنی (آزیتا حاجیان) در ترکیه زندگی میکند و در هتل محل اقامتش کار میکند و نمیتواند به ایران بازگردد. عباس تصمیم می گیرد با پوشیدن لباس مبدل و به بهانه ازدواج با یک مرد آمریکایی ویزای آمریکا را بگیرد…
گلرخ کمالی پس از یک سال دوری به تهران برمی گردد تا نزد همسرش، ناصر معاصر باشد ولی متوجه می شود که شریک او جواد مقدم به ناصر کلک زده و با هفتصد میلیون تومان گریخته است و قرار است به خاطر چک ها، ناصر زندانی شود. گلرخ به جبران یک سال دوری از همسرش با طلبکاران تماس می گیرد و سعی در جلب رضایت آن ها دارد. در این مسیر پیشنهادات، تحقیرها، تهدیدها و فجیع ترین اتفاقات را تحمل می کند تا سرانجام موفق می شود اما…
آذر در زندان مطلع می شود که دختر نوجوانش نگین از خانه فرار کرده. او از یکی از دوستانش بنام ندا که قبلاُ هم بندش بوده تقاضای کمک می کند تا دخترش را پیدا کند و او را به خانه برگرداند و آذر برای نجات دخترش، با دیدن یک اسلحه از زندان فرار می کند و با کمک ندا به دنبال نگین می رود، اما اثری از او نمی یابد سرانجام به وسیله نشانه ای که به خانه های فساد ختم می شود و…
کوین شپرد بازیکن حرفه ای بسکتبال آمریکا پیشنهاد بازی در لیگ حرفه ای ایران را قبول می کند،تیل شادر کارگردان آمریکایی یک سال از زندگی کوین در آران را دنبال می کند و سعی در آن دارد تا در کنار ورزش جهانی بسکتبال بخش هایی از فرهنگ ومشکلات جامعه ایران را به نمایش بگذارد...
سهیلا و جلال زوج میان سالی هستند که در زندگی شان به دلیل بی بندو باری جلال در آستانه از هم پاشیدن است. آذر هم منشی مطب جلال است که خود نیز به همسرش خسرو شک دارد …روایتی از زندگی روزمره چند انسان…
غواصان بسیج و سپاه برای انهدام سکوی الامیه آماده میشوند، نصرت رزمنده ای که تنهایی به ماموریت شناسایی و عکسبرداری از اسکله میرود، احمد همرزم نصرت که میداند او بیمار است به دنبالش میرود که …
سیامک دزد دون پایهای است که برای عباس خال کوب کار میکند. سیامک با دوست قمار بازش نقی در یک اتاق اجارهای زندگی میکند روزی سیامک در اتوبوس کیف مردی را میزند و رضا (گوگوش) که کیف زن هست کیف را میدزدد. آنها با هم آشنا میشوند رضا بیمار است و سیامک او را به خانه اش میبرد. انها از خانه اجارهای به خانه موسیو اسباب کشی میکنند و با همکاری موسیو از گاوصندوق یک بانک دزدی میکنند عباس خال کوب انها را تحت نظر دارد در این مابین موسیو میمیرد و رضا در بیمارستان بستری میشود سیامک تصمیم میگیرد پولها را پس دهد اما عباس خال کوب مانع میشود و سیامک را با چاقو از پا در میآورد. پلیس هم یا گلوله عباس را میکشد…