بو (کتی یوئن) پس از از دست دادن 90 درصد بینایی خود در یک تصادف رانندگی، به عنوان یک زن نابینا با زندگی جدیدی سازگار می شود. در حالی که شوهرش برای یک سفر کاری از او دور است، غریبه ای وارد خانه او می شود و او را گروگان می گیرد. زمانی که مهاجم او را تحت یک سری شکنجه های روحی و روانی قرار می دهد، بو باید برای زنده ماندن به عقل خود تکیه کند...
پس از اخراج وای توسط رئیسش، آقای وانگ، وای و دو دوستش، یی-چارن و چی-کینگ، تصمیم می گیرند که پسر ونگ، کائو را بربایند. اوضاع زمانی بدتر می شود که به طور تصادفی منجر به مرگ کائو شود...
یک پلیس تازه کار که فارغ التحصیل شده است، با اشتیاق یک ماموریت مخفی خطرناک را می پذیرد. یک حمله نافرجام پلیس منجر به خیانت می شود و جوان تازه کار خود را یکی از جنایتکاران تحت تعقیب در هنگ کنگ می بیند...
یک پلیس سابق هنگ کنگ متخصص در جادو و شعبده بازی است و به شهر باز میگردد تا جسد یک دختر روستایی را که مظنون به درگیری در قاچاق مواد مخدر بوده و به نظر میرسد در حال فرار از پلیس کشته شده است، تحویل بگیرد. او با کمک دو پلیس محلی، با یک جادوگر شرور روبرو میشود...
شریل یک کارگردان اهل هنگ کنگ است که از داستان عشق اول خود به عنوان مبنای پروژه بعدی خود استفاده می کند. همانطور که او داستان خود را برای یک فیلمنامه نویس تعریف می کند، خاطرات دوران معصومانه تری را زنده می کند...
زندگی تاجر آرامآنتونی وانگ زمانی که همسر باردارش توسط یک راننده تاکسی شلوغ زیر گرفته می شود، از هم می پاشد. این و یک حادثه دیگر با یک راننده تاکسی شلخته باعث می شود وونگ به ماموریتی برود تا راننده های تاکسی بد را بکشد...
چو سای فونگ، یک مرد عصبانی با مهارتهای فوقالعاده برای کسب درآمد به شغل شکار قاتلین مشغول است. این بار او به جزیرهای به نام LAZY Inn میرود تا یک دزد فراری به نام لی کین فای را با پاداش ۴۰۰۰۰۰ دلار از پلیس شکار کند...
یو یوان-گی سرکش به یک کشیش تائوئیست تبدیل می شود تا از نقش های سنتی که جامعه برای او به عنوان یک زن تعیین می کند اجتناب کند و بر مطالعات و شعر خود تمرکز کند. با این حال، تلاش او با خدمتکار و یک رونین منجر به مشکل می شود...
دیدگاه استنلی کوان در این فیلم هم خاطرات شخصی و هم جمعی نسبت به هنگ کنگ در سال 1997 است. او یک جمله معروف از اپرای کانتونی "شاهزاده چانگ پینگ"، "من انکار می کنم، انکار می کنم، اما در نهایت نمی توانم انکار کنم" را به عنوان استعاره ذکر می کند...
پس از یک رشته بدشانسی، یک جمع کننده بدهی چاره ای جز گذراندن شب در یک معبد خالی از سکنه ندارد، جایی که با یک روح زن وحشی روبرو می شود و بعداً برای نجات روح او از کنترل یک شیطان درختی شرور مبارزه می کند...