«گروهبان تاد» (راسل)، جنگجوي رده ي بالاي ميان سياره اي، در مبارزه اي از جنگجوياني که به کمک مهندسي ژنتيک به وجود آمده اند، شکست مي خورد. او را به تصوير اين که مرده در سفينه ي «زباله» ها قرار مي دهند و سفينه را در سياره ي دور دست «آرکاديا 34» خالي مي کنند. «تاد» که زنده مانده بايد با جنگجويان «ابر انسان» به رهبري «کين 607» مبارزه کند...
ریک و استن و هالی سه دوست که باهم وارد دنیای موازی عجیب و غریب و خطرناک که پر از دایناسور هاست می شوند و برای نجات خود و برگشت به دنیای خود هر کاری می کنند…
جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا»، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند..
سياره ي وحشت: گروهي از بازماندگان در يک شهر کوچک با زامبي ها مبارزه مي کنند. ضد مرگ: مردي رواني معروف به «مايک بدل کار» (راسل) دختران زيبا را با اتومبيلش به طرز فجيعي به قتل مي رساند...
تائه شیک یک مغازه امانت فروشی را اداره میکند و آدم مرموز و گوشه گیر با گذشته مبهم است و تنها دوست و رابطه ی او با دنیای بیرون دختر همسایه او سوءمی است که مادرش مشکل اعتیاد دارد و برای یک گروه قاچاقچی مواد مخدر کار میکند اما وقتی مادر سوء می مقداری جنس از این گروه می دزد و به صورت جاسازی شده بدون اطلاع تائه شیک در مغازه امانت فروشی میگذارد اوضاع بهم میریزد و بعد از لو رفتن قضیه این گروه سوء می و مادرش را گروگان میگیرند و تائه شیک مجبور میشود برای نجات سوء می وارد بازی بسیار خطرناکی شود که دست بر قضا خود در آن استاد است...
سوهیون از نیروهای بسیار ورزیده ی پلیس هست که نامزد باردارش بدست یک قاتل سریالی به طرز فجیعی کشته شده. اکنون سوهیون در پی یافتن این قاتل و انتقام گیری است...
جزیره ای در جنوب ژاپن. «سوسوکه» پسر بچه ای پنج ساله است که همراه مادرش در خانه ای کوچک بالای صخره ای مشرف به یک شهر کوچک بندری زندگی می کند. او با یک ماهی قرمز کوچولوی دختر به نام «پونیو» دوستی پیدا می کند که آرزو دارد انسان بشود.
یک کارمند در ساختمانی که یک قاتل در آن پرسه می زند به دام می افتد و در تلاش است تا خودش و بقیه کارمندان را نجات دهد اما...
زندگی آناستازيا استيل، دانشجوی ادبيات، بعد از آشنایی با کريستين گِری خوش تيپ و میلیاردر، اما در عين حال شکنجه گر، برای هميشه تغيير میکند.
شب سال نو است و آخرین شب کاری پاسگاه پلیس قدیمی بخش 13 شهر دیترویت. تمامی تجهیزات، کامپیوترها و پرسنل پاسگاه به محل جدیدش انتقال یافته اند و فقط جیک رونیک، افسر پلیس، آیریس، منشی پاسگاه و جاسپر، پلیس با تجربه در پاسگاه هستند تا آخرین کارها را انجام دهند و چراغ ها را خاموش کنند و بروند...