این داستان درباره زندگی دو هماتاقی دانشجویی به نامهای یومی و روکا است. روکا با وجود فعالیت در یک گروه موسیقی، همیشه بیپول است، در حالی که یومی برای کار در یک کتابفروشی پارهوقت کار میکند.
یک آشپز/صاحب رستوران ژاپنی پس از پاسخ دادن به تلفن همراه دخترش جان خود را از دست داد. افراد دیگر نیز با آهنگ زنگ عجیب و غریب تماس می گیرند و به طرز دردناکی می میرند. در تایوان هم این اتفاق افتاد. اما اگر او یک روح است پلیس می تواند جلوی آن را بگیرد؟...
مردی پس از ترک کار در راه رفتن به خانه شاهد یک تصادف مرگبار می شود. او به وضوح دیده بود که قربانی کشته شده است، اما لحظاتی بعد فرد کُشته شده بلند می شود و شروع به راه رفتن میکند. آنجاست که او میان واقعیت و توهم آغاز یک آخرالزمان گیر میکند و...
جراح توما (شینیچی تسوتسومی) پس از از دست دادن مادرش در سن جوانی به دلیل تشخیص اشتباه، پزشک شد. توما که اکنون در یک بیمارستان محلی در سال 1989 کار می کند، با واقعیت های یک سیستم پزشکی معیوب روبرو می شود، اما...
دو خاندان که یکی دارای یک ربات ابرقهرمان بایونیک زرهی هست و دیگری دارای یک ربات بزرگ قرمز میباشد، میبایست در برابر حملهی بیگانگان ایستادگی کنند و زمین را نجات دهند .
مکانیک ماشین هیبیکی مامیا (۲۶ ساله) با عشق دبیرستان خود کورومی اوگاساوارا (۲۶ ساله) زندگی می کند. هیبیکی در حال آماده سازی پیشنهاد ازدواج خود به کورومی است وقتی بدبختی رخ میدهد. یک تونل فرو میریزد و او را برای چهار روز گیر می افتد. به سختی جان سالم به در می برد، اما متوجه می شود که دنیا کاملاً تغییر کرده است. هیچ کس در اطراف نیست، سیگنال های ارتباطی قطع شده اند، شبکه حمل و نقل خراب شده است و تنها اطلاعات در دسترس، دستور تخلیه اضطراری است که در رادیو تکرار می شود. هر جایی که هیبیکی میرود، لکه های خون را مشاهده میدارد. دقیقاً چه اتفاقی برای این شهر افتاد؟