این نسخه از داستان از دیدگاه B.A.H. هومبوگ پس از اینکه ابنزر اسکروج از کمک به فقرا یا صرف شام کریسمس با برادرزادهاش امتناع میکند، روح شریک تجاری و دوست سابق خود، جیکوب مارلی، از او دیدن میکند. مارلی به او می گوید که راهش را تغییر دهد و اسکروج این را رد می کند و آن را دیوانگی می داند. سپس سه روح از او دیدن میکنند، همه کسانی که همه را بخوانید
کیسی پسر جوانی است که در یک خانوادهی اسبباز بزرگ میشود. او با کُرّهاسبی به نام «سایهی کیسی» دوست میشود که همه آن را بازنده میدانند، اما این اسب در نهایت قهرمان مسابقات میشود.
"موریس باترمیکر" بازیکن سابق لیگ دسته دو و مردی تنبل برای مربی گری تیمی متشکل از جوانانی دردسرساز که هیچ استعدادی در بیسبال ندارند پول دریافت می کند و تلاش می کند آنها را در لیگ کالیفرنیا به موفقیت برساند ...
“لوئیس” و “کلارک” دو کمدین مشهور هستند اما خارج از صحنه آنها با یکدیگر مشکل داشته و بیش از بیست سال است که با هم حرف نزده اند. “بن” برادر زاده “کلارک” تهیه کننده برنامه است که می خواهد این زوج کلاسیک را دوباره کنار هم قرار دهد و……
: “هیلدی جانسون” یکی از گزارشگران برتر روزنامه شیکاگو در دهه 1920 است. او که از شرایطش خسته شده تصمیم دارد استعفاء داده و ازدواج کند. اما سردبیر زیرک او “والتر برنز” نقشه های دیگری برای او دارد…
مهندس “استوارت گراف” زندگی ناخوشایندی با همسرش، “رِمی” دارد، اما از کار کردن با پدر او، “سام رویس” لذت میبرد. در انستیتوی زلزله شناسی شهر، “دکتر استاکل” از گوش دادن به حرف دستیارش، “راسل” که وقوع زمین لرزه بزرگی را در چهل و هشت ساعت آینده پیش بینی کرده، طفره میرود. اما با لرزشی دیگر و بالا آمدن آب سد، با شهردار مشورت میکند ولی او نیز از انجام هرگونه اقدام احتیاطی خودداری میکند. زمین لرزه وسیعی رخ میدهد و ویرانی بسیار به بار میاورد و حالا “گراف” برای نجات “رویس” و کارکنانش اعزام میشود…
«ستوان گاربر» (ماتا) باخبر میشود که چهار فرد مسلح – «آقای آبی» (شا)، «آقای سبز» (بالسام)، «آقای خاکستری» (الیزوندو) و «آقای قهوهای» (هیندمن) – یک قطار زیرزمینی پُرجمعیت (پلهم 123) را ربودهاند و تقاضای یک میلیون دلار باج کردهاند. یک ساعت برای تحویل پول فرصت داده شده و اگر تأخیر بشود، آنان در هر دقیقه یک مسافر را میکشند. در حالی که سیستم متروی نیویورک تقریباً متوقف شدهاست. «آقای آبی» تقاضاهایش را با بیسیم به «گاربر» میگوید. شهردار (والاس) پس از ترددیدهای بسیار، بالاخره با پرداخت پول موافقت میکند و در نهایت پول درست بهموقع تحویل داده میشود…
: “چارلی وریک” و دوستانش به یک بانک کوچک دستبرد می زنند. آنها که انتظار پول کمی را داشتند، با مقدار زیادی پول مواجه می شوند. آنها که به سرعت متوجه می شوند پولها متعلق به مافیا است، باید نقشه ای برای فرار از دست آنها طراحی کنند…
پیت (والتر ماتائو) و تیلی (کارول برنت) میانسال هستند و در برههای از زندگیشان با هم آشنا میشوند که هر دو لایهای از بدبینی در مورد عشق و روابط ایجاد کردهاند...
جوزف کوچر یک فروشنده ی بازنشسته است. او برای این که به خانه ی سالمندان نرود، تصمیم می گیرد خانواده ی پسرش را ترک کند. او سفری جاده ای را آغاز کرده و در مسیرش با یک نوجوان حامله دوست می شود. جوزف به این دختر کمک می کند که فرزندش را به دنیا بیاورد و در این حین معنای واقعی زندگی را متوجه می شود...
“هنری گراهام” یک مشکل بزرگ دارد، او تمام ارثیه خود را از دست رفته دیده و نمی تواند کاری بکند. سرپرست دوران کودکی اش “عمو هنری” چیزی به او نداده و او که نمی خواهد تنها راه باقیمانده یعنی خودکشی را امتحان کند، با کمک خدمتکار خود نقشه ای طراحی می کند و...
یک دندانپزشک برای دوری از تعهد تظاهر به متاهل بودن می کند.اما وقتی او عاشق دوست دخترش شده و به او پیشنهاد ازدواج می دهد،مجبور می شود پرستارش را برای بازی در نقش همسرش استخدام کند و...
"کندی" دختری دبیرستانی است که در جستجوی حقیقت و معنای واقعی زندگی است. او در این مسیر با شخصیتهای مختلفی آشنا شده و در موقعیتهای متفاوتی قرار می گیرد...
خبرنگاري به نام «فليکس» (لمون) پس از طلاق دادن همسر و ناکام ماندن در اقدام به خودکشي، به ديدن «اسکار» (ماتو)، دوست و هم کار ورزشي نويس خود مي رود. «اسکار» از «فليکس» دعوت مي کند تا نزد او بماند و با هم زندگي کنند...