«مارتین بونر» به تازگی از ساحل شرقی به نوادا نقل مکان کرده است، و دو فرزند بالغش را به همراه خانه و زندگی ای که 20 سال صرف ساختنش کرده بود را رها کرده است ...
ده سالي مي شود که «تام» (دمپسي) و «هانا» (ماناگن) دوستي افلاطوني دارند. تا اين که «هانا» نامزد مي کند و از «تام» مي خواهد تا نقش «همراه اصلي» را در عروسي او به عهده بگيرد. حالا «تام» به خود مي آيد و اين نقش را مي پذيرد تا بتواند در فرصت باقيمانده عروسي را برهم بزند و «هانا» را براي خودش داشته باشد...
قاتلی که پسر و دختری را در اتومبیل خود کشته است به روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل نامه میفرستد و خود را به عنوان قاتل معرفی میکند. قتلهای دیگری پس از آن اتفاق میافتد و قاتل، نامههای دیگری به روزنامه میفرستد. کاریکاتوریست جوان روزنامه سرنخهایی در این نامهها پیدا میکند و …
«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
"یک استاد دانشگاه و دختر بازیگرش به طور اتفاقی بزرگترین بستنی قیفی جهان را پیدا میکنند و در شهر قدیمیای که این بستنی در آن قرار دارد، گرفتار ماجرایی میشوند."
تری یک فضول خودکشی است که به نظر نمی رسد بتواند خود را بکشد. در حالی که یک بار تلاش می کند، نیک را ملاقات می کند که بیمار لاعلاج است. آنها هر دو با هم دوست می می شوند و در زمان محدود به یکدیگر کمک می کنند...
داستان فیلم در مورد قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم قاتل را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر اساسی می دهد...
داستان فیلم در دههی ۱۹۳۰ هالیوود روی میدهد و روزهای زندگی «هرمان جی. منکویتس» فیلمنامهنویس برندهی اسکار «شهروند کین» (Citizen Kane) و نزاعهای درونی و حرفهای او برای به اتمام رساندن فیلمنامهی این اثر کلاسیک به کارگردانی «ارسن ولز» را روایت میکند.
به خاطر بازی های سیاسی ، یک مرد بیگناه روانه زندان شده و سپس به اعدام محکوم می شود. در اینجا برادر او که یک نابغه است عمدا خود را به همان زندان می اندازد تا خود و برادرش را از آنجا فراری دهد...