سیتارت (جان آبراهام) فروشنده کتاب در لندن، پسری مهربان و محجوب به طور اتفاقی با گروهی هندی که با صورت ارتباط تلفنی شب ها مانع از خودکشی مردم می شوند همکاری می کند. یک شب دختری به نام میشکا (پاخی) با او تماس می گیرد و…
سه پسر و سه دختر به دنبال عشق واقعی خود هستند و در همین حال که آن ها هم دیگر را پیدا میکنند به هم دروغ های می گویند که دستشان رو میشود و دروغ های آن ها مشخص میشود...
داستان از کودکی شروع میشود که به دلیل آسیبهای روحی، به گروهی شورشی میپیوندد. اما سرنوشت تلخی در انتظارش است و او را مجبور میکنند تا به عنوان یک قاتل برای پلیس کار کند. این داستان نشان میدهد که چگونه آسیبهای روحی میتواند زندگی یک فرد را به طور کامل تغییر دهد و او را به سمت تاریکی بکشاند.
چهار کلاهبردار در خانه یک زن صبور زندگی می کنند اما زن صبرش تمام شده و آنها را بیرون می کند. پس از چند کلاه برداری آنها توسط پلیس دستگیر شده و در حومه شهر رها می شوند...
"آروش مهرا" به همراه دو هم اتاقی خود "تانمی" و "علی" در سیدنی زندگی راحتی را می گذارنند. او در رستورانی زنجیره ای کار می کند، "تانمی" کودکان را سرگرم می کند و "علی" از آپارتمانشان مراقبت می کند. "آروش" به هند سفر می کند تا در مراسم ازدواج "آرجون" شرکت کند و اینجاست که با "ایشا" آشنا می شود و...
مردی دختر بریتانیایی خود را به هند می برد تا با مردی هندی ازدواج کند. دختر با این ازدواج مخالف است و سعی می کند از آن جلوگیری کند. اما داماد نقشه خود را دارد و به آرامی و صبورانه برای رسیدن به هدف خود تلاش می کند.