در سال 1847، یک بیماری همهگیر مرموز در یک بیمارستان زنان و زایمان در وین در حال گسترش است. در این میان، دکتر ایگناتس سملوایس تلاش میکند تا با به چالش کشیدن تمام نظریههای سنتی، تب زایمانی را شکست دهد.
فلیکس، یک متخصص ارشد امداد و نجات، در شهری بحرانی، افرادی را که خودکشی کردهاند از پلها پایین میآورد. پسرش که مخفیانه از عملیات نجات خطرناک فیلم میگیرد و آنها را به تلویزیون میفروشد، پدرش را مقصر از دست دادن مادرش میداند. در حالی که فلیکس سعی میکند دوباره با پسرش ارتباط برقرار کند و به هر قیمتی به مردم کمک کند، اتفاقات دراماتیکی رخ میدهد.
یک متخصص زنان و زایمان مجارستانی به نام بالینت گراسای پس از سالها به روستای خود در رومانی باز میگردد تا پسری را که هرگز ندیده بود را بشناسد. پسر او سایمون است که در حال حاضر ۱۷ سال دارد و به دنبال پیدا کردن هویت خود است...
"تایبی بالوگ" پیرمرده خلافکار 70 ساله که 10 سال زندانی شده بود ، پس از اینکه از زندان خارج میشود حتی به مقدار کمی هم تغییر نکرده بود! و تصمیم گرفت دوباره تشکیل گروه بدهد...
در روستای کوچک راتوت، هر مرد نام "بِلا" نامیده میشود. زمانی که یک زن باردار می شود ، او را جوزی نام میگذارد.تقریباً دو دهه بعد، جوزی باردار میشود.....
یک فرشته که از زیر نظر گرفتن فعالیت انسان ها خسته شده، آرزو دارد به انسان تبدیل شود تا بتواند لذت های روزمره زندگی انسان ها و همینطور طعم فانی بودن را بچشد...