کشتى خانواده رابینسون دچار توفان میشود و اعضاى خانواده خود را به ساحل میرسانند. پدر خانواده و سه پسرش، فریتس، ارنست و فرانسیس خانه اى درختى میسازند و مادر را غافلگیر میکنند. آنان زندگى لذتبخشى را در جزیره میگذرانند تا این که ناچار به مقابله با دزدان دریایى میشوند...
جوانی بعد از اینکه خانواده ناتنی اش ، به دلیل حمله (پرل هاربر) به (مانزانار) فرستاده می شوند، در ارتش ثبت نام میکند تا در نبرد سایپان تبدیل به یک قهرمان شود...
شعبدهبازی نه چندان مشهور به نام گیلبرت وولی برای اجرای برنامه به میان سربازان در اقیانوس آرام فرستاده میشود و در ژاپن با پسربچهای یتیم پیوندی عاطفی برقرار میکند.
داستان فیلم در دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که ژاپن نیز وارد جنگ شده است رخ می دهد. آنها در برمه از اسرای جنگی متفقین بیگاری می کشند. در این اردوگاه که گریز از آنجا تقریبا نا ممکن است، اسرا وضعیت زندگی مطلوبی ندارند. از طرفی دیگر ژاپنی ها از آنها می خواهند بر روی رودخانه کوایی یک پل برای خط راه آهن احداث کنند اما در این کار موفق نیستند. ژاپنی ها با کلنل نیکلسون مذاکره می کنند که شاید او بتواند اسرا را برای کار بیشتر و موثر تر تشویق کند اما او شرایط خاصی را برای کار در نظر دارد که ژاپنی ها مخالفند. در این میان یک افسر آمریکایی بنام شیرز موفق به فرار می شود…
"جو برت" پس از پایان جنگ جهانی دوم به توکیو بازمی گردد،شهری که زمانی در آن مالک یک بار بوده و همسرش "ترینا" را ترک کرده.آنها دختری هفت ساله دارند."کیمورا" با فاش کردن خیانت "ترینا" در زمان جنگ،"جو" را وارد دنیای تبهکاران می کند...