میشل ایزولا جوان، که در شرف به ارث بردن ثروت از مادرخوانده اش است، به سختی از آتش سوزی مهیب جان سالم به در می برد. هنگامی که او به هوش می آید، آشکار می شود که او از فراموشی رنج می برد...
در سال ۱۷۸۹، در جریان انقلاب فرانسه، راهزنی به نام «لاله سیاه» از ثروتمندان دزدی می کند و به فقرا کمک می کند . او خود را یک انقلابی معرفی می کند، اما در واقع یک اشرافزاده است که نقش یک انقلابی را بازی می کند . او در یکی از سرقتهایش، با پلیس درگیر شده و مجروح می شود ...
یک کهنه سرباز آسیب دیده جنگ جهانی اول ماشینی می سازد تا از جنگ جلوگیری کند. هنگامی که دولت ماشین او را خراب می کند و جنگ جهانی دوم به طور فزاینده ای اجتناب ناپذیر به نظر می رسد، مخترع در ناامیدی، ارواح مرده جنگ را برای اعتراض فرا می خواند.