چهار فرد الکلی که مشروبات الکلی قاچاق را در لهستان جابهجا میکنند، درمانگر خود را میربایند. یک مامور گمرک همزمان به دنبال این محموله غیرقانونی است. اوضاع در طول این سفر پرخطر پیچیدهتر میشود و از کنترل خارج میشود.
دختر نوجوانی به نام "آدا" به طور تصادفی به "آکادمی کِلکس" اسرارآمیز راه مییابد، جایی که میتوان به دنیای افسانهها سفر کرد و از مرزهای تخیل عبور نمود. او در این مکان، رازی پنهان از گذشته خانواده خود را نیز کشف میکند.
پس از مرگ برادرش در یک تصادف اتومبیل، یک رزمی کار MMA کلوپ شبانه خانوادگی را تصاحب می کند و به زودی متوجه می شود که مرگ خواهر و برادرش یک تصادف نبوده است...
هر چیزی ممکن است در شب کریسمس اتفاق بیفتد. مل باید با چالش های حرفه ای جدید روبرو شود و خود را با استانداردهای جدید حاکم بر کار وفق دهد. سپس کارینا و استفان قصد دارند تغییرات جدی در تربیت فرزندان ایجاد کنند. آنها تصمیم می گیرند رویکرد خود را تغییر دهند و روش های آموزشی نسبتاً پیچیده ای را به کار گیرند.
"مایکلینا ویسلوکا" معروف ترین و شناخته شده ترین متخصص امور جنسی در لهستان، برای حق انتشار کتاب خود می جنگد، کتابی که زندگی جنسی مردم لهستان را برای همیشه تغییر خواهد داد.
یک میزبان برنامه های تلویزیونی گفت و گو محور (تاک شو) که بسیار در کار خود موفق است و اکثر افراد اعم از زن و مرد عاشقش هستند به دنبال موضوعی جدید برای مطرح کردن در برنامه اش می باشد. از آن سو زن معلمی به دنبال یک مرد ایده آل میگردد. اینجاست که او به این زن کمک میکند تا انواع مختلف مردان را بشناسد و...
داستان ایرنا سندلر، یک مددکار اجتماعی که در طول جنگ جهانی دوم بخشی از"دولت زیرزمینی لهستان" بود و به دلیل نجات جان نزدیک به 2500 کودک یهودی با قاچاق آنها از گتوی ورشو توسط نازی ها دستگیر شد...
در هفدهم سپتامبر سال 1939 گروهی از افسران و سربازان لهستانی توسط ارتش شوروی در مرز لهستان زندانی می شوند."آنا" به همراه دخترش "نیکا" برای دیدن همسرش و افسر "آندری" رفته و سعی می کند او را متقاعد کند که سربازان را رها کرده و فرار کند.بعدها شوروی اعلام می کند که افسران لهستانی بوسیله آلمانها در جنگل "کاتین" قتل عام شده اند اما...
داستان عشق ممنوعه مارکوس وینیسیوس، یک رومی ثروتمند، و لیژیا، یک زن مسیحی، در پسزمینه آتشسوزی بزرگ رم توسط نرون روایت میشود. مارکوس که از عشق لیژیا ناامید شده، او را میرباید، اما لیژیا پس از این اتفاق عاشق او میشود. مارکوس که باید برای ملاقات با نرون به دربار برود، از لیژیا جدا میشود و پس از بازگشت، رم را در ویرانی میبیند. او به جستجوی لیژیا در میان خرابهها میرود.