برداشتی از فیلم کلاسیک ترسناک کلایو بارکر در سال 1987 که در آن زن جوانی که با اعتیاد دست و پنجه نرم میکند، یک جعبه پازل باستانی در اختیار میگیرد، غافل از اینکه هدف آن احضار سنوبیتها است...
هانا بیست سال را صرف سرکوب نفرین بدی می کند که بر نسل خونی او گذاشته شده بود، اما یکی از اعضای خانواده آگاهانه آن را آزاد می کند و او را مجبور به کشتن یا کشته شدن می کند...
میراندا فال هنرمندی که به عکاسی و ثبت وافعیتهای غریبهها مشغول است ، پس از اینکه دوستش شاهد جنایتی از پنجرهی آپارتمان او میشود ، او وانمود میکند شاهد اصلی جنایتی ناراحتکننده شده است و…
داستان هنرمندی به نام "کولسون" که تلاش میکند تا از اشعار و موسیقی یک خوانندهی مردمی به نام "فرن" الهام بگیرد، اما ز سر عشق و مستی خود را وارد یک بازی خطرناک و فریبکارانه میکند...
یک تهیه کننده که برای کارش به لُس آنجلس آمده، توسط یک نوشیدنی بیهوش می شود و بعد از اینکه بیدار می شود خود را در زندانی می بیند که در آنجا آزمایشاتی خطرناک انجام می شود و ...
«الیور» تنها چند ماه پس از فوت پدرش «آنا»ی بی ادب و غیر قابل پیش بینی را ملاقات می کند. این عشق جدید الیور را به یاد و خاطره ی پدرش می اندازد که ۴۴ سال زندگی مشترک داشته و تا ۷۵ سالگی زندگی پر هیاهو و هیجان انگیزی داشته همه باعث شده پدر و پسر بسیار به هم نزدیک شوند. و حالا الیور می خواهد با همان شوخ طبعی، شجاعت و امیدی که پدرش به او یاد داده با آنا شروع کند.
داستان ایرنا سندلر، یک مددکار اجتماعی که در طول جنگ جهانی دوم بخشی از"دولت زیرزمینی لهستان" بود و به دلیل نجات جان نزدیک به 2500 کودک یهودی با قاچاق آنها از گتوی ورشو توسط نازی ها دستگیر شد...
زن جنگجویی بنام «الکترا» که بتازگی از مرگ نجات یافته، اکنون سعی دارد از یک پیرمرد و دخترش، در مقابل مامورانی که دارای قدرت های ماورای طبیعی هستند، محافظت کند...
در حالي که پدر خانواده، افسر نيروي دريايي، دور از خانه به سر مي برد، «مارگارت هال» (سويينتن) سرپرستي سه فرزندش را به عهده دارد. پس از يک درگيري شبانه ميان «بو» (تاکر)، پسر بزرگ و نوجوان خانواده، با مردي مسن تر از خود به نام «داربي» (لوکاس)، «مارگارت» جسد «داربي» را در ساحل پيدا مي کند و آن را به دريا مي اندازد…
«سالی» و «گیلین اوون» دو خواهر هستند با قدرت های ماورای طبیعی، اما داشتن این قدرت ها برای آن دو بهایی نیز داشته است: بخاطر طلسمی که در زندگی این دو وجود دارد، هر مردی عاشق آن ها شود، بزودی جانش را از دست می دهد …
در دوران جنگ در بوسنی، ̎مایکل هندرسن̎ فرستادهٔ ویژهٔ یکی از شبکههای تلویزیونی بریتانیائی همراه تصویربردارش، و تهیهکنندهاش در ̎وکووار̎ مستقر هستند و گزارشهائی را از سقوط شهر برای شبکهشان میفرستند. ̎وکووار̎ زیر آتش توپخانهٔ نیروهای دشمن است که در تپههای اطراف موضع گرفتهاند. ̎هندرسن̎ به یتیمخانهای برمیخورد که در خط مقدم جبهه قرار گرفته و مدام در معرض آتشبازی دشمن است. او از شرایط وحشتناکی که بچهها در آن گرفتار آمدهاند، گزارشهائی تهیه میکند و در آنها از جوامع بینالمللی میخواهد که بچهها را به مکانهائی امنتر انتقال دهند. اما تداوم بیتفاوتی عمومی به این وضعیت باعث میشود دیگر نتواند به بیطرفی حرفهایاش پایبند بماند و تصمیم میگیرد به هر ترتیب که شده یکی از بچهها را مخفیانه از آنجا خارج کند و به انگلستان ببرد...
پس از اینکه یک برده توسط صاحب یک مدرسه گلادیاتور رومی خریداری و به عنوان یک گلادیاتور آموزش می بیند ، رهبری یک شورش بردگان و گلادیاتورها را علیه روم بر عهده می گیرد...