آرتور ثروت خود را برای ماندن با لیندا از دست می دهد، درست زمانی که آن دو در حال آماده شدن برای فرزندخواندگی بودند. همانطور که ازدواج آنها با مشکل مواجه می شود، آرتور در نظر دارد راهی برای پس گرفتن پول خود پیدا کند، اما ابتدا باید هوشیار شود و یک شغل واقعی پیدا کند....
فردی که معتاد به قمار است و زندگی دشواری را می گذراند، ثروت عظیمی از مادرش به او ارث می رسد، حال می بایست طرقه نادرست زندگی اش را عوض کند، قبل از اینکه این پول را هم از دست بدهد...
آرتور مردی شاد و خوش گذران است که هیچ هدف خاصی در زندگی ندارد. او برای بدست آوردن سهم ارثی عظیم، باید با دختری بنام سوزان ازدواج کند، اما هیچ علاقه ای به این دختر ندارد...
راشل یک معلم مدرسه تنها است که با مادرش زندگی می کند. وقتی مردی از شهر بزرگ از او می خواهد بیرون برود، او به این فکر می کند که می خواهد زندگی اش به کجا برسد...
در محله ای فقیرنشین از نیویورک،"سول نزرمن" وام دهنده ای تنها است که بازمانده اردوگاه "آشوویتس" نازیها بوده و هیچ احساساتی ندارد. او خانواده و دوستانش را در جنگ و ایمانش به خدا و اعتقادش به انسانیت را از دست داده است.او هیچ اهمیتی به پول نمی دهد اما با خاطرات اسارتش از اردوگاه دست و پنجه نرم می کند...
پس از مرگ ناگهانی یک زن بیمار ویکتوریایی، مشخص می شود که بدن او حاوی دوز کشنده آرسنیک است. سوء ظن به شوهر و همراهش که عاشق هستند می افتد. بازرس مارتین از اسکاتلند یارد معمای مرگ او را با یک فنجان چای حل می کند...
2. هری کویینسی، سرپرست طراحی کارخانه پارچهای، با دو خواهر خودخواهش، لتتی و استر، زندگی میکند. لتتی خودبیمار و پر زرقوبرق، و استر بیوهای غرغرو است. ورود همکار جدید، دبورا براون، نویدبخش خوشبختی است، اما مخالفتهای خواهران، ابتدا پنهان و سپس آشکار، سد راه میشوند. آیا هری دست به کاری ناامیدانه میزند؟..
"سارا" و "کرت میلر" به همراه سه فرزند خود پس از هجده سال زندگی در اروپا به خانه مادر خود در واشینگتن باز می گردند.کنتی رومانیایی که در آنجا زندگی می کند از طریق یکی از دوستان خود در سفارت آلمان متوجه می شود که "کرت" برای یک سازمان مخفی ضد نازی در آلمان کار می کند...
«جوديت تراهرن» دختر ثروتمند و بىقيد و بند در مىيابد كه تومور مغزى دارد.او دلباخته ى پزشك معالجش، دكتر « فردريك استيل » میشود و آن دو ازدواج میکنند...
« هيت كليف » ( اوليوير ) در خانهى خانوادهى « لينتن » بزرگ مىشود و به دختر « لينتنها » ، « كاترين » ( اوبرون ) ، محبتى عميق پيدا مىكند. پس از فوت پدر خانواده ، ادارهى امور به دست برادر بى كفايت « كاترين » مىافتد. خيلى زود « هيت كليف » كه نسبت به علاقهى « كاترين » به خود دچار ترديد شده خانه را ترك مىكند...