گروهی از مسافران پس از خرابی هواپیمای دریاییشان در جزیرهای در شمال غربی اقیانوس آرام فرود اضطراری میکنند و با خانوادهای منزوی و روانپریش برخورد میکنند...
یک زندانی جنگی که در یک باغ وحش کار می کند فرصتی برای فرار از آلمانی ها دارد، بنابراین او فیلی را که ازش مراقبت می کرد با خود می برد. با هم به سوی سرزمین سوئیس و آزادی می روند ...
دوره ی بحران اقتصادی امریکا، اوایل دهه ی ۱۹۳۰٫ زوجی جوان و یاغی، »بانی« (داناوی) و »کلاید« (بیتی)، به سرقت های کوچک دست می زنند. آن دو خیلی زود با همراهی جوانی مکانیک به نام »ماس« (پولارد)، برادر کلاید »باک« (هاکمن) و همسرش »بلانچ« (پارسونز) دارودسته ای تشکیل می دهند و به شهرت می رسند...
مشکلات مالی مارگارت، بیوهای از بوستون را مجبور میکند تا با سه فرزندش به حومه شهر نقل مکان کند. آنها با کمک سرپرست خود شروع به بازسازی زندگی خود می کنند...
نیک آدامز (ریچارد بیمر) که میخواهد زندگی و دنیارا بهتر بشناسد پای در راهی طولانی میگذارد و در این راه با افراد مختلفی از جمله یک قهرمان بوکس (پل نیومن) آشنا میشود و همچینین در جنگ جهانی شرکت میکند
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه ...
جورج گریگ که فرمانده یک سفینه فضایی است به دست نیرو که از سیاره ای دیگر آمده نابود می شود همانروز از وی بچه ای به دنیا می آید که نامش را جیمز می گذارند جیمز وقتی بزرگ می شود به خدمت سفینه فضایی در می آید تا جای پدر را بگیرد از آن طرف نیرو با ماده ای که اختراع کرده سیاره ای را نابود می کند و اکنون قصد دارد با همان ماده به جنگ زمین بیاید اما سفینه اینتر پرایز که جیمز نیز در آن است قصد دارد جلوی این کار را بگیرد...