"هری ولنتینی" و "مو دیکشتاین" ماموران گروه مافیای "کستلو" هستند.آنها برای شرط بندی بر روی یک اسب مسابقه فرستاده می شوند اما بر روی اسب اشتباهی شرط بسته و 25 هزار دلار بدهکار می شوند...
«جون وايلدر» (ترنر) به دعوت يک عرب بسيار پولدار به کشور او مي رود. «جک کالتن» (داگلاس) سعي مي کند خود را از اين قضيه دور نگه دارد، اما ناخواسته وارد ماجرا مي شود و به «جون» که در مخصمه گير افتاده، کمک مي کند...
نويسنده ي موفق داستان هاي رمانتيک، «جون وايلدر» (ترنر) براي نجات خواهرش که به گروگان گرفته شده به کلمبيا مي رود. در اين جا يک ماجراجوي امريکايي به نام «جک کالتن» (داگلاس)، «جون» را از مخمصه نجات مي دهد و اين دو به اتفاق به دنبال گنج مي روند...
آورورا و اِما مادر و دختری هستند که با هم زندگی میکنند. اِما با فلَپ، جوانی که دبیر دبیرستان است و درآمد چندانی ندارد ازدواج میکند. مادر اِما با این ازدواج مخالف است و از فلپ خوشش نمیآید...
«رندل پاتریک مک مورفی» (نیکلسن) برای خلاصی از مقررات سخت زندان و کار اجباری روزمره خود را به دیوانگی می زند و به یک آسایشگاه روانی فرستاده می شود. خیلی زود آن جا را زندانی نفرت انگیزتر می یابد که پرستاری سادیست، «میلدرد راچد» (فلچر)، آن را اداره می کند ……
در فیلم جومانجی: مرحله بعدی، مشاهده میکنیم که اسپنسر بازی جومانجی را تعمیر میکند اما ناپدید شده و دوستانش هم دوباره به بازی منتقل میشوند. البته اینبار بازی ایراداتی پیدا کرده و شخصیتهای جدید، در نقش برخی از شخصیتهای قدیمی ظاهر میشوند.
داستان انیمیشن بیسکوییت باغ وحشی درباره جوانی هست که وارث یک سیرک قدیمی و یک بسته از حیوانات بیسکوییتی شده است. راز این بیسکویت ها این است که ،هر کس از آنها می خورد تبدیل به یکی از حیوانات می شود و...
داستان انیمیشن بر روی یک یتی (موجود افسانهای در کوههای هیمالیا) دانشمند به نام میگو تمرکز دارد که متقاعد شده است موجودات نادری که با نام «پاکوتاهها (انسانها)» شناخته می شوند، واقعاً وجود دارند. بعد از اینکه میگو بصورت اتّفاقی با یک پاکوتاه برخورد میکند، او این موضوع را در میان همنوعان خود مطرح میکند امّا هیچکدام حرفهای او را باور نمیکنند. طولی نمیکشد که میگو تصمیم میگیرد تا به تنهایی به جستجوی پاکوتاهها بپردازد. این موضوع در نهایت باعث میشود تا زندگی آرام و بهدور از دغدغهٔ یتیها به سمت دنیایی پر سروصدا و شلوغ کشیده شود...
13 سال پس از باردار شدن توسط شیطان، یک مادر اکراه و دختر دجالش تلاش می کنند تا یک زندگی معمولی در دلاور داشته باشند، اما دائماً توسط نیروهای هیولایی، از جمله شیطان، که مشتاق حضانت روح دخترش است، ناکام می شوند.