در آلدوویا کریسمس است و یک نوزاد سلطنتی در راه است. امبر و ریچارد میزبان خانوادههای سلطنتی از یک پادشاهی دور هستند، اما یک نفرین باستانی خانواده آنها را تهدید میکند.
یک بازیکن بیسبال لیگ کوچک که با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند، بازنشسته میشود و با اندوه به زادگاه کوچک خود بازمیگردد. او با دقت از زخمهای قدیمی خود دوری میکند تا اینکه با کسی مواجه میشود که بیشترین درد را به او میدهد: دختری که از دست داده است...
هنگامی که یک خبرنگار مخفیانه به عنوان یک معلم خصوصی می رود تا اطلاعات درونی یک شاهزاده پلی بوی را دریافت کند، او درگیر دسیسه های سلطنتی می شود و در نهایت عشق پیدا می کند - اما آیا او می تواند دروغ خود را حفظ کند؟
پسری بعد از جدایی از اولین عشقش که دختری تازه فارغ التحصیل شده است دوباره تلاش می کند تا این رابطه را برقرار کند ولی ماجرایی طولانی برایش اتفاق می افتد ...
دختر چهارده سالهاي به نام سوزي توسط همسايهاش مورد تجاوز قرار گرفته و سپس کشته شده است. او حالا از بهشت به تماشاي خانوادهاش مينشيند که چطور با مسئله قتل او کنار ميآيند و همچنين به قاتلش مينگرد که چه طور مدارک جرم را پنهان ميکند تا از دست پليس و ماموران فرار کند…
ادی عاشق بیسبال است. پدرش مربی اوست و بهترین دوستانش هم تیمی های او هستند. اما اگر دستکش خود را با دستکش فر معامله کند، آیا آنها از او ناامید خواهند شد؟..
زنی از روستایی به دلیل گشوده شدن دهانهای به دنیای مردگان، از هرکول تقاضای کمک میکند. هرکول با وجود آگاهی از ماهیت فریبنده این زن، به یاری او میشتابد.
در اواسط قرن نوزدهم ، یک زن لال به همراه دختر خردسال خود و پیانوی گرانبها برای ازدواج ترتیب داده شده با یک صاحبخانه ثروتمند به نیوزیلند فرستاده می شود ، اما به زودی توسط یک کارگر محلی در مزارع مورد آزار قرار می گیرد.
وقتی شاهزاده خانوم مارگارت به طور غیر منتظره ی وارث تاج و تخت مونتنارو می شود, مسیر بسیار دشواری در پیش دارد.و استیسی بدل او وظیفه دارد تا قبل از آن که دیر شود مانع .....
یک زوج جوان که رویاهایشان وقتی که یک خانه روستایی زیبا را به ارث می برند ، به حقیقت می پیوندند ، اما متوجه می شوند که این خانه هم در حال فروپاشی است و هم محل زندگی بسیاری از ساکنان قبلی فوت شده است.
داستان دکتر ویلیام مسترز (با بازی مایکل شین) و ویرجینیا جانسون (با بازی لیزی کاپلن) را روایت میکند که دو پژوهشگر پیشگام در زمینه جنسیتشناسی انسان در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس، میزوری بودند.
یک دختر دانشجوی پزشکی به نام لیو مور (رز مکایور) که یک ریوننت (موجودی خیالی که در اصل از مرگ بازگشته) برای از دست ندادن حافظه و خاطرات و شکل ظاهری اش و در نهایت تبدیل نشدن به یک زامبی، مجبور است تا حداقل هر ماه، یکبار مغز آدم بخورد و سردخانه بیمارستان برایش حکم سلف سرویس را دارد. البته بعد از خوردن هر مغز، افکار و خاطرات صاحبش را هم جذب میکند و این نقطه جذابیت داستان است.