یک گروه نخبه متشکل از شش سرباز سیاهپوست، به رهبری برده سابق، باراباس، به یک ماموریت انتحاری فرستاده شدهاند؛ برای نفوذ به یک قلعه کنفدراسیون در اعماق جنگلهای آرکانزاس و منفجر کردن توپهای دوربرد آن، که مسیر جنگ را تغییر میدهد.
داستان درباره زنی است که در شرایط سختی زندگی میکند و برای نجات خانهاش از خطر، وارد یک مسابقه میشود. در این مسیر، او با چالشهای مختلفی روبرو میشود و در عین حال، دل به مردی جذاب میبندد.
داستان درباره لوک ماریکوس و گروه بازماندهاش است که در یک پناهگاه امن زندگی میکنند. با این حال، انزوای طولانیمدت در این پناهگاه، سلامت روانی آنها را تهدید میکند.
بری، که به تازگی از همسرش طلاق گرفته و به دلیل جنایات او تحت بازداشت خانگی است، با ظاهر شدن یک تعقیب کننده، با چالش جدیدی روبرو می شود. این تعقیب کننده به نظر می رسد که کنترل محیط اطراف خود را دارد و بری را تحت نظر دارد...
این فیلم بر اساس داستانی واقعی است. یک گوینده ورزشی در شهر نیویورک امریکا، زندگی اش دچار مشکلات مالی است. حالا یک سوپراستار بسکتبال، با او تماس تلفنی میگیرد و زندگی وی دچار تغییراتی میشود. آیا این تماس باعث نابودی یا پیشرفت وی میگردد؟
داستان فیلم در مورد مردی است که به تازگی به استخدام اداره پلیس نیویورک در آمده است و با همکاران سابق پدرش آشنا می شود و بدنبال دلیل واقعی قتل پدرش است و …
فیلم داستان واقعیِ "جازمین پلومر"، نوجوانی 11 ساله را روایت میکند که توانست در این سن بعنوان اولین شرکت کننده زن در رقابت های فوتبال پاپ وارنر شرکت کند...
حسابداري به نام «جاناتان» (مکگره گور) با وکيلي، «وايات» (جکمن) آشنا مي شود که او را با يک کلوب دوست يابي سطح بالا ارتباط مي دهد. «جاناتان» نيز توجهش به يکي از زنان عضو کلوب، «اس» (ويليامز) جلب مي شود و پس از ناپديد شدن او تازه در مي يابد که «وايات» همان مردي که به نظر مي آمده نيست. «جاناتان» حالا پا به دنياي جنايت و حق السکوت مي گذارد...
دالوت، مينه سوتاي شمالي، دهه ي 1920. «داج کانلي» (کلوني) کاپيتان پا به سن گذاشته ي يک تيم فوتبال امريکايي است که به دليل مشکلات مالي در شرف از هم پاشيده شدن است. «داج» براي نجات تيم، ستاره ي جديد فوتبال، «بولت رادفورد» (کراسينسکي) را به خدمت مي گيرد که اضافه بر قابليت هاي ورزشي ظاهرا سابقه اي هم به عنوان قهرمان جنگ جهاني اول دارد. خيلي زود «کانلي» و «رادرفورد» به خبرنگاري به نام «لکسي ليتلتن» (زلوگر) نظر پيدا مي کنند. حالا «کانلي» بايد هم «لکسي» را به دست آورد و هم تيم را حفظ کند...
مبنی بر داستانی واقعی و پر هیجان از زندگی "فرانک لوکاس" کسی که در تکه ای جدا افتاده در شمال کالیفرنیا بزگ شد ،جایی که نژاد پرستی به اوج خود می رسید ! وضعیت آن منطقه به حدی بد بود که پسر عمویش را که مثل خود او سیاه پوست بود فقط به خاطر دید زدن یک دختر سفید پوست به گلوله بستند !. فرانک لوکاس به مدارکی دست یافت که به موجب آن متوجه شد که یک پلیس فاسد از اداره ی پلیس اقدام به واردات مواد مخدر و هروئین به "هارلم" ، جایی در منهتن می کرد ! این اقدام او برای معتاد کردن سیاه پوستان و از بین بردن آنان بود ! لوکاس با کمک گروهی از دوستانش سعی در افشا کردن اعمالی که این پلیس فاسد بر ضد سیاه پوستان انجام می داد می کند . . . !؟
داستان فیلم در مورد "تامی" مردی است که به علت خلافکاری های گذشته اش سه سال را در زندان گذرانده و اکنون از زندان آزاد شده است. در طول این مدت خانواده و اطرافیانش تغییرات زیادی پیدا کرده اند و "تامی" نیز به علت سابقه دار شدن دچار مشکل شده است. با این حال او سعی می کند تا به هر شکل ممکن دوباره به حالت عادی برگردد و زندگی جدیدی را اغاز کند. اما تغییرات بسیار زیاد هستند...
شهر در شرایط اضطراب و نگرانی قرار گرفته است و اخبار بی پایه و اساس از طریق رسانه های اجتماعی به سرعت در حال پخش شدن هستند. در این شرایط، مایک تبدیل به یک فراری شده است و زندگی او و خانواده اش در وضعیتی نا معلوم قرار دارد.
یک دختر دانشجوی پزشکی به نام لیو مور (رز مکایور) که یک ریوننت (موجودی خیالی که در اصل از مرگ بازگشته) برای از دست ندادن حافظه و خاطرات و شکل ظاهری اش و در نهایت تبدیل نشدن به یک زامبی، مجبور است تا حداقل هر ماه، یکبار مغز آدم بخورد و سردخانه بیمارستان برایش حکم سلف سرویس را دارد. البته بعد از خوردن هر مغز، افکار و خاطرات صاحبش را هم جذب میکند و این نقطه جذابیت داستان است.