پس از گذشت دو سال از زندگی کارتیکا با هندرو و لیندا، تلاش هندرو برای به فرزندی گرفتن او با مخالفت سازمان بهزیستی روبرو میشود و این امر موجب میشود تا زندانیان بند ۷ و هندرو برای رسیدن به عدالت به روش خود اقدام کنند.
یک پیرمرد در حین سوار شدن بر یکی از وسایل شهربازیهای قدیمی و متروکه که گفته میشد جنزده است، جان خود را از دست میدهد. متصدیان شهربازی به جای خبر کردن پلیس، جسد او را در همان محل دفن میکنند و این اقدام هولناک را به جاذبهای توریستی تبدیل میکنند.
یک مرد بیمار روانی با عواقب یک سیاستمدار فاسد اندونزیایی روبرو می شود زیرا به اشتباه متهم به قتل شده است و تنها آرزوی او این است که دوباره دخترش را ببیند...
میروز با همسرش و دو فرزندش تلاش می کند تا بهشت را در خانواده خود بیافریند. یک روز، ری، مردی از گذشتهاش، برمیگردد و میخواهد بهشت گمشدهاش را با میروز و اکبر بسازد...