«راجو» (باچان)، پسر یک راجای خلع ید شده، که به «مرد» معروف است، این لقب را بهعنوان نشانهای از قدرت جسمانی روی سینه خود خالکوبی کرده است. ناپدری و نامادری «راجو»، که او را بزرگ کردهاند، پیش از مرگشان، «راجو» را از هویت واقعیاش آگاه میکنند. «راجو»، که به دخالت بیگانگان غارتگر انگلیسی در سرنوشت خود و پدرش پیبرده است، سر به شورش برمیدارد و به مبارزه برمیخیزد. در این بین، با دختری «آمریتا سینگ» آشنا میشود
پس از اینکه شالینی مادرش را از مسموم کردن همه افراد خانه منصرف میکند، شغلی پیدا میکند و به خانوادهاش غذا میدهد. با این حال، زمانی که معشوق سابق او به ماهیت اشتغال او پی می برد، همه چیز را تغییر می دهد...
"ساندر خانا" یتیمی است که زندگی سختی در هند سپری می کند.او با "گوپال فرما" پسر ثروتمند قاضی "ورما" و دختری ثروتمند به نام "رودها" دوست است.آنها با هم بزرگ شده و "ساندر" عاشق "رودها" می شود اما او مانند خاونواده اش او را رد می کند.او تصمیم می گیرد خود را به آنها اثبات کند به همین دلیل به نیروی هوایی هندوستان می پیوندد و...
این داستان درباره مردی فقیر است که به دلیل صداقتش مورد تحسین مردی ثروتمند قرار گرفته و استخدام میشود. اما او به زودی در پرونده قتل زنی مظنون میشود و حال باید بیگناهی خود را به اثبات برساند.