تولد : August 18, 1969 در Boston, Massachusetts, USA
جوایز : 3 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 46 جایزه و نامزد دریافت 76 جایزه دیگر.
ادوارد هَریسون نورتون (به انگلیسی: Edward Norton) بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان، آمریکایی است. ادوارد از پذیرفتن شهرتش بیزار است. او میگوید: «اگر روزی نتوانم سوار مترو شوم دچار حملهٔ قلبی میشوم.» او به عنوان یک دوستدار محیطزیست شناخته شدهاست و وقت و هزینهٔ زیادی را صرف منابع تجدیدپذیر کردهاست. نورتون در نیویورک زندگی میکند. در مهٔ ۲۰۱۰ وبگاهی به نام Crowdrise که کمک میکند تا برای امور خیریه پول جمع کند راهاندازی کرد.
او اولین بار در سال ۱۹۹۶، برای بازی در فیلم ترس کهن (۱۹۹۶) نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شده و یک سال بعد برای ایفای نقش در فیلم تاریخ مجهول آمریکا نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. حفظ ایمان (۲۰۰۰) تنها فیلمی است که وی کارگردانی کردهاست. او از سال ۲۰۱۰ سفیر صلح سازمان ملل در موضوع تنوع زیستی است.
دکتر بروس بنر بخاطر تماس اشتباهی با اشعه گاما، هرگاه که ضربان قلبش بالا میرود، تبدیل به یک غول سبز خشمگین می شود. در همین حال یک سرباز نیز از همین تکنولوژی استفاده می کند تا با او مقابله کند.
آیزنهایم فرزند کابینتسازی اتریشی-مجارستانی است که توسط خانوادهای اشرافی برای ساخت قفسه استخدام شدهاست. او در آنجا عاشق سوفی، دوشس دوکنشین تشن میشود و گردنآویز قوطیمانند چوبیای برای او درست میکند که اگر در جهت صحیح چرخانده شود، یک خانهٔ مخفی در آن نمایان میشود که عکس آیزنهایم جوان در آن قرار دارد. از آنجا که سوفی و آیزنهایم از نظرطبقاتی با یکدیگر بسیار فاصله دارند، پدر و مادر سوفی ملاقات آندو را ممنوع کردهاند ولی آنها مخفیانه با یکدیگر دیدار میکنند.
این پروژه در دره سن فرناندو امروزی اتفاق میافتد و حول محور مردی متوهم میچرخد که معتقد است یک گاوچران است و رابطهای که با یک زن جوان شورشی شروع میکند...
جوانی به نام «مانتی بروگان» (نورتن)، به کارهای خلاف کشانده شده و پخش کننده ی موادر مخدر شده است. سرانجام او دستگیر و به هفت سال زندان محکوم می شود. او در آخرین روز آزادی، زندگی خود را مرور و از خودش سؤال می کند که کی و چرا در چنین مسیر خلافی افتاد…
فیلم فریدا درباره زندگی «فریدا کالو»، یکی از شاخص ترین نقاشان سبک سورئالیسم مکزیک است که در طول عمرش همواره شجاعانه و قدرتمندانه با چالش هایی که با آنها رو به رو بود، جنگيد...
مأمور بازنشسته ی FBI، «ویل گراهام» (نورتن) فرا خوانده می شود تا قاتل بی رحمی معروف به «توث فیری» را پیدا کند. «توث فیری» به طور هم زمان تمامی اعضای خانواده ها را می کشد و چشم های قربانیانش را با تکه های شکسته ی آینه می پوشاند. اما «گراهام» برای انجام این مأموریت نیاز به کمک قاتل زنجیره ای سرشناس، دکتر «هانیبال لکتر» (هاپکینز) دارد…
مجری تولزیونی برنامه کودکان «رندالف رنگین کمان» ( رابین ویلیامز ) با بی احترامی کامل از کارش اخراج می شود. مجری جایگزین او «اسموچی کرگدن» ( ادوارد نورتون ) خیلی زود پیشرفت می کند و به شهرت می رسد. اما شلدون تصمیم می گیرد به کارش باز گردد...
«نيک ولز» (دنيرو) سارقي است ميان سال که مي خواهد از زندگي تبهکارانه کناره بگيرد و کلوب موسيقي جازش را بگرداند. اما پيش از آن که «نيک» بتواند به رؤياهايش جامه ي عمل بپوشاند، «ماکس» (براندو)، مال خر و در واقع استاد و شريک تجاري اش او را تحت فشار قرار مي دهد تا يک سرقت نهايي را هم براي او به انجام برساند...
«راوی» (نورتن)، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و «تایلر دردن» (پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
«دني وينيارد» (فورلانگ)، نوجواني سفيد پوست است که روزي با چند جوان سياه پوست درگير مي شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرايشات تند نئونازي دارد، در ميان مي گذارد. «درک» بي مهابا سلاحش را بر مي دارد و به سراغ جوانان سياه پوست مي رود، آنان را مي کشد، و به زندان محکوم مي شود. اما در زندان، به دليل بدرفتاري زندانيان سفيد پوست با او، ديدگاهش نسبت به سياه پوستان عوض مي شود...
"لری فلینت" ناشر سرکش و منفور یکی از مجله های مخصوص بزرگسالان است.فیلم داستان زندگی او به عنوان یک ناشر و تغییر او به انسانی که برای آزادی بیان مردم مبارزه می کند است......
این سریال بیشتر بر مشکلات خانواده ها در عصر جدید می پردازد ، زندگی با نژادهای مختلف ، سن های مختلف، اعتقادات مختلف و جنس های مختلف. در خانواده مدرن تضاد ها بیشتر از هر روز نمایان می شود و فاصله بین نسل ها بیشتر و بیشتر. همین تضاد هاست که ما را به خنده وا می دارد. در خانواده مدرن هر کس سعی می کند تا خود را با شرایط خانواده تطبیق دهد ولی هر چه بیشتر تلاش می کند شرایط کمیک تری خلق می شود…