دو کارگر ساختمانی در حین کار متوجه گم شدن تختهای میشوند. پس از یافتن تخته در دست کودکان، به جای پس گرفتن آن، تصمیم به خرید تخته جدید میگیرند. این تصمیم ساده، آنها را درگیر دردسرهایی میکند.
"رانیکلز"که به عنوان منشی در یک بانک کار می کند، انتظار دارد که پیک یک ماشین حساب به او تحویل دهد. اما او از دریافت یک بسته عجیب حیرت زده شده و منجر به یک سری اتفاقات طنز می شود...
“ادوارد لاینهارت” به عنوان بزرگترین بازیگر نمایشهای شکسپیر حال حاضر شناخته می شود. به تشویق دخترش “ادوینا” او تصمیم می گیرد همه منتقدانی که بازی او را مورد تمسخر قرار داده و جایزه بهترین بازیگر را به او ندادهاند را به قتل برساند…
«میک تراویس» (مکداول)، کارآموز فروشندگی در یک کمپانی قهوه، راهوچاه حرفهاش را میآموزد و پلههای ترقی را طی میکند. اما بهزودی متهم به جاسوسی میشود و پس از فرار، در راه سرنوشت خود، هر از گاهی به کاری روی میآورد و پستی و بلندیهای بسیاری را پشتسر میگذارد. سرانجام تصممی میگیرد ستاره سینما بشود، اما وقتی در حین امتحان بازیگری، میخواهند لبخند بزند، میبیند که دلیلی برای لبخند زدن ندارد، داستان نیز آرامآرام به انتهای خود نزدیک میشود…
با مرگ «ارل گورنی سیزدهم» (اندروز)، برادر او «سر چارلز» (مروین)، همسرش نلیدی کلر» (براون) و پسرشان «دینزدیل» (ویلیرز)، برای شنیدن وصیت نامه جمع می شوند. «تاکر» (لو)، خدمتکار قدیمی خانواده سی هزار پاوند به ارث برده، اما همه از شنیدن خبر دادن لقب «ارل» به «جک» (اوتول) که حالا «ارل گورنی چهاردهم» شده، شوکه می شوند…
تیم برت (دیوید همینگز)، یک معتاد به مواد مخدرِ ترک کرده، با خالهاش در ایتالیا در حال تعطیلات است. وقتی خالهاش به قتل میرسد، او تلاش میکند تا تحقیق کند. به زودی، تمام زندگی او از کنترل خارج میشود.
ترم جديد يک دبيرستان شبانه روزي خصوصي، جايي در قلب انگلستان، آغاز مي شود. پسرها در خوابگاه مستقر مي شوند. مدير دبيرستان، «آقاي کمپ» (لو) معلم جديدي را معرفي مي کند و ظاهرا همه چيز روال عادي خود را پيدا مي کند...
» فرانک « ( هریس ) با این فلسفه که » هر چیزى که دیدى و دلت خواست، مىروى و به دست مى آورى «، و با سوداى رسیدن به ثروت و شهرت، کار در معادن شمال انگلستان را رها مىکند تا به عنوان خشنترین بازیکن یک تیم راگبى انگلیسى راه موفقیتش را هموار کند.