پس از مرگ پدر بدرفتارش، مارتا کتابدار تنها با تاجری به همان اندازه شرور - هلموت ازدواج می کند. ماهیت بی رحمانه و عذاب آور رابطه آنها مارتا را به این باور می رساند که هلموت ممکن است او را بکشد...
"ویلی" خواننده ای آلمانی در سوئیس عاشق "رابرت" آهنگسازی یهودی می شود.اما خانواده او تصور می کنند "ویلی" نیز یک نازی بوده و برای آنها خطر دارد.روزی "ویلی" به "رابرت" کمک می کند اما مجبور می شود در آلمان بماند.وقتی "ویلی" شروع به خوانندگی می کند بسیار مشهور شده و همه سربازان صدای او را از رادیو می شنوند.حتی با وجود اینکه "هیتلر" خواهان ملاقات با او می شود او "رابرت" را فراموش نکرده است...
آلمان، اوایل دهه 1930. در مقابل ظهور نازیها، "هرمان" مهاجری روسی به آرامی دیوانه می شود. او پس از مدتی با کارگران خود؛تاجران دیگر و غریبه ها بد رفتاری می کند. در این زمان او با "فلیکس" کارگری که تصور می کند دقیقا مانند اوست آشنا می شود و...
"مارگات" که زندگی راحتی در آپارتمان خودش دارد،ترس این را دارد که بعد از به دنیا آوردن دومین فرزندش،عقل خود را از دست بدهد.همسر او "کرت" که مشغول مطالعه برای شرکت در یک امتحان است وضعیت او را درک نمی کند.مادر و خواهر همسرش آشکارا با او دشمن هستند.او به والیوم و الکل پناه می برد اما نتیجه ای نمی گیرد و...
وقتی شوهرش پس از کشتار در کارخانهای که در آن کار میکرد، خودکشی میکند، اِما "مادر" کوسترز (بریژیت میرا) خود را در معرض یک جنون رسانهای قرار میدهد. اما، همانطور که خبر پایان خشونت آمیز شوهرش می رسد ، مادر متوجه می شود که هیچ کس به او گوش نمی دهد ...
"فرانتس بیبرکوف" مردی اهل عمل میباشد که پس از دستگیری نامزدش و نابودی غرفه اش توسط پلیس درهم می شکند.او که برای شرکت کردن در بخت آزمایی هفتگی خود به پول نقد احتیاج دارد در این بین با مردی سالخورده ای آشنا می شود و...
جایی در آینده که پروژه ای کامیپوتری بطور کامل واقعیت را شبیه سازی می کند به وجود آمده. اما بصورت ناگهانی رئیس پروژه “هنری ولمار” از دنیا می رود. جانشین او “دکتر فرد استیلر” پدیده عجیبی را تجربه می کند. یک دوست خوب، “لاوس” در میان صحبت ناپدید شده و تا یک هفته بعد هیچکس از وجودش خبر ندارد...
"کنت کریستسن ون مرو" یک شکارچی ساحره و شاگرد "لرد کامبرلند" است. او به شدت به مربی خود و راه کلیسا ایمان دارد اما وقتی او را هنگامی که قصد خفه کردن "آلبینو" را داشت می بیند اعتقادش را از دست می دهد و...
یک دانشمند دیوانه در قلعهای قدیمی، در تلاش است تا با انجام یک عمل جراحی، دختر مردهاش را زنده کند. اما برای این کار، به اعضای بدن خاصی نیاز دارد که پیدا کردن آنها غیرممکن است. این مشکل وقتی حل میشود که گروهی از مهمانهای مست و بزمکن، سر از قلعه او درمیآورند.
ویکی پسر جوانی با موهای بلند قرمز رنگ است که به همره پدر و مادرش در دهکده کوچکی به نام فلیک زندگی میکنند. پدرش رییس و فرمانده دهکدهاست. او مانند بقیه وایکینگها نیست و بسیار خجالتی و ضعیف است. ولی به کمک هوش زیادش در وضعیتهای ناامید کننده به وایکینکهای دیگر و دوستانش کمک میکند. راهحلهای او به سن و سال او نمیخورد…