سوزومه، دختر 17 سالهای است که درون شهری آرام در کیوشو زندگی میکند، در حین سفر با مردی جوان مواجه میشود که به او میگوید: «من دنبال یه در میگردم». او را تعقیب میکند و در میان ویرانههای کوهستانی دری فرسوده پیدا میکند، انگار آن در تنها چیزی است که از تمام ویرانی ها به سلامت بیرون آمده است. انگار چیزی سوزومه را به سمت در میکشاند، در همین حین سوزومه خود را در حالی که به در رسیده است میبیند. خیلی زود درها یکی پس از دیگری در نقاط مختلف ژاپن شروع به باز شدن می کنند. بخاطر بلایایی که از آن سوی درها بر سر مردم روانه میشود، بایستی درها بسته میشدند. به نظر میرسید در آسمان مکانی که سوزومه واردش شده بود ستارگان، غروب خورشید و آسمان صبحگاهی تمام وقت با یکدیگر ترکیب شده بودند. به سبب این درهای مرموز، "سفر قفل کردن درها"ی سوزومه، آغاز میشود.
میتسوها میامیزو دانشآموز دبیرستانی در ژاپن که از زندگی در روستا خسته شده، آرزو دارد در زندگی بعدی خود تبدیل به پسری خوشسیما در توکیو شود. تاکی تاچیبانا نیز یک پسر نوجوان دبیرستانی اهل توکیو است. زمانی که یک ستاره دنبالهدار به زمین نزدیک می شود، آرزوها و زندگی آنها دستخوش تغییر می گردد و در یکی از روزها تاکی و میتسوها متوجه میشوند که بدنشان با یکدیگر تعویض شده است و ...
داستان در مورد پسری به نام "Takao" هست که مدرسه را نادیده گرفته و می خواهد یک کفاش بشود؛ او در یک باغ ژاپنی، طراحی کفش می کند و روزی دختری به نام "Yukino" را ملاقات می کند و کم کم این ملاقات ها زیاد می شود اما تنها در روزهای بارانی این اتفاق می افتد...
آکاری و تاکاکی دو دوست بسیار صمیمی هستند که بعد از نقل مکان کردن خانواده آکاری از هم جدا میشوند ، با اینکه آنها از هم جدا هستند ولی از طریق نامه با همدیگر ارتباط دارند ، در این بین تاکاکی هم در میابد که هر روز و هر روز از بهترین دوستش دور تر و دورتر میشود و این باعث میشود که آکاری را برای آخرین بار ملاقات کند. بعد از ملاقات او با آکاری, عشقش به آکاری بیشتر میشود ولی روزها همینطور میگذرد و هم فاصله بین این دو بیشتر و بیشتر میشود و هر کدام در مسیری از زندگی قرار میگیریند ولی در این بین هر دو مصمم به این هستند تا باز هم به هم برسند و ...
در خط زمانی متفاوتی ژاپن پس از جنگ به مناطق جداگانه تقسیم شده است. در یکی از این مناطق به نام "هوکیادو" برج بلندی ساخته شده است که حتی از توکیو نیز قابل رویت است. در تابستان سال 1996 سه دانش آموز به هم قول می دهند به وسیله هواپیمای دست ساز خود از مرز بگذرند و راز برج را فاش کنند...
داستان انیمیشن درباره دو دانش آموز دبیرستانی به نامهای "میکاکو" و "نوبورو" است. وقتی نیروهای بیگانه به زمین حمله می کنند "میکاکو" داوطلب می شود تا به عنوان خلبان سفینه فضایی به نجات بشریت کمک کند...
فیلم درباره دختر و پسری است که سرنوشتشان در طی دورانی که تعادل آب و هوایی به هم خورده به هم پیچیده می شود. هوتاکا موریزاکی، دانش آموز دبیرستانی که از خانه در جزیره ای در ژاپن فرار کرده، هینو آمانو را می بیند، دختری با قدرتی مرموز که می تواند تنها با دعا کردن هوا را آفتابی کند.