از سال 1951 تا اواسط دهه شصت فیلمهای تاریخی، جنگی و مذهبی یکی موضوعات داغ دنیای سینما بودند. کشاندن مردم به سینما مستلزم ساخت کارهایی بود که نه بر روی صفحه تلویزیونهایی که بتازگی وارد خانه ها شده بود، بلکه بر روی پرده های عریض سینما جذابیت پیدا میکردند. فیلمهای پرفروشی که گاهی یا مانند بن هور اسکار میگرفتند و یا مانند هرکول بسیار ضعیف از کار در میامدند. در نهایت نیز پروژهای پرخرج و طولانی نظیر "کائوپاترا" و "بزرگترین داستانی که تابحال گفته شده" تیر خلاصی به این گونه سینمایی بودند.
آخرین پروژه موفقی که به دوران امپراطوری روم میپرداخت، فیلم "سقوط امپراطوری روم" در سال 1964 بود که از بسیاری از جهات آن را فیلم بزرگی میدانند و در واقع از لحاظ زمانبندی تاریخی، نقطه شروعی بود برای گلادیاتور که چهار شخصیت و تعداد زیادی از ماجراهای داستان را از آن وام گرفته است: هر دو فیلم در سال 180 بعد از میلاد اتفاق میافتند، در جنگل Germania جایی که ارتش مارکوس اورلیوس در نهایت بر نیروهای بربر پیروز شده و در سویی دیگر امپراطور روم که حالا پیرمردی ناتوان شده بدست پسر جاه طلب و خبیث اش، کومودوس کشته میشود. همچنین هردو موضعی مخالف کومودوس گرفته و از ژنرالی که مورد علاقه آخرین امپراطور و دخترش است جانبداری میکنند. سپس داستان وارد روم میشود و در نهایت با نبرد میان این دو دشمن به اتمام میرسد.
با این وجود فضای فیلمنامه اولیه این دو اثر کاملاً متفاوت است. نحوه تصویربرداری گلادیاتور به نوعی نوآورانه و هوشمندانه است که کمتر در این ژانر نظیرش دیده شده است. فیلم Anthony Mann کلاسیک و بسیار کند است در حالیکه ساخته Scott منسجم، دورن گرا و با ریتمی تند بوده و شخصیت اصلی اش قهرمانی است که هر دو تماشاگر مرد و زن را مجذوب خود میکند. مردی واقعی، کم حرف و درد کشیده که با درایت از موقعیتهایی (اکثراً فیزیکی) که درونشان قرار گرفته به خوبی بیرون می آید.
صحنه های خونین و گیرای 10 دقیقه ابتدای فیلم به وضوح تحت تاثیر نبردهای وحشیانه نجات سرجوخه رایان ساخته شده است. همانند صحنه ای که ژنرال ماکسیموس (با بازی Crowe) به سربازانش فرمان میدهد تا به بربرهایی که از جنگل به عنوان برگ برنده خود استفاده میکنند و در نهایت هم رومی ها آنجا را به آتش میکشند. به این ترتیب آخرین دشمن امپراطوری نیز نابود میشود. اما بعد از چالش بیرونی (یعنی جنگ) تازه چالشهای دورنی حکومت آغاز میشود. کومودیوس (با بازی Joaquin Phoenix) خود شیفته و نامتعادل به همراه خواهر زیبایش لوسیا (با بازی Connie Nielsen) که از او بزرگتر است، وارد اردو ارتش شده و متوجه میشود که پدرش ماکسیموس را برای جانشینی خودش در نظر گرفته است. اما ماکسیموس که تا بحال روم را هم ندیده است و سه سال است از خانواده است دور افتاده، بدون آنکه اطلاعی از این تصمیم داشته باشد در اردو با کومودیوس درگیر میشود. وی نیز که از شدت حسادت خونش به جوش آمده پدرش را میکشد و با ناشی گری فرمان به اعدام ژنرال محبوب میدهد. اما ماکسیموس باهوش از این دسیسه فرار کرده و خود را به خانه میرساند. اما بجای استقبال گرم، با قبر زن و فرزندش و مزرعه سوخته اش روبرو میشود. از این جا به بعد Scott با استفاده از سبک شاعرانه Sergio Leone قهرمانی را به تصویر میکشد که مرگ خانواده تمام ذهنش را اشغال کرده و انتقام تنها انگیزه اش برای ادامه زندگی است.
از دقیقه 45 فیلم، داستان وارد نواحی تحت تصرف روم در شمال آفریقا میشود، جایی که ماکسیموس به برده گی برده شده است. او درحالی که هویت اصلی اش را پنهان کرده، توسط یک دلال گلادیاتور بنام پروکسیمو (با بازی Oliver Reed) خریداری میشود و در اولین مبارزه ی تیمی اش مردی آفریقایی بنام Juba را میبیند که در آینده تبدیل به بهترین دوستش میشود.
تصویری که از شهر روم در هنگام ورود ماکسیموس گرفته شده مانند شهر رویایی هیلتر و آلبرت اسپیر (مهندس معمار و مشاور هیتلر) است که در آن امپراطور جدید کومودیوس برای جلب حمایت مردم یک دوره 150 روزه بازی و مبازه گلادیاتورها برگزار کرده است. پروکسیمو که ماکسیموس و دیگر مبارزان طراز اول را با خود آورده است، به امپراطور توصیه میکند که برای به هیجان آوردن مردم ابتدا مردان او را وارد کولوسیوم (استادیوم بزرگ روم که امروز هم آثارش به جای مانده) کنند. به این ترتیب Scott بهترین صحنه های اکشن فیلم را خلق میکند. مبارزانی که بعد از مدتها حبس در دخمه های تاریک استادیوم بزرگ، ناگهان به صورت وارد میدان آفتابی میشوند و مورد تشویق جمعیتی قرار میگیرند که آمده اند تا خونین و مالین شدنشان را ببینند. اما ماکسیموس با بهره گیری از دانش نظامی اش مبارزان دیگر را سر و سامان داده و پیروز میشود. پیروزی که فوراً نظر مثبت امپراطور را جلب میکند.
اما کومودیوس که از زنده بودن مردی که دستور کشتن را داده بوده شوکه شده، در میابد که ممکن است با ادامه مسابقات این برده روزی در میان مردن محبوب تر شود. از سویی دیگر لوسیا که مدتهاست عاشق ماکسیموس است پیشنهاد دیدار وی با یکی از سناتورهای مخالف کمودیوس را که میخواهد از محبوبیت وی سوء استفاده کند، میدهد. ماکسیموس بعد از همراه شدن با لوسیا که میخواهد از شر برادر عصبی اش خلاص شود، با نقشه سناتور مبنی بر فرار و پیوستن به ارتشی خارج از شهر که برای بقای دموکراسی در روم تشکیل شده، ملحق شود.
در این میان، ماکسیموس نیز که مبارزه ها را یکی پس از دیگری پیروز میشود، بشدت امپراطور را برای یک نبرد تن بن تن تهدید میکند. زیرا قهرمان نهایی میبایست با او مبارزه کند. مبارزه گلادیاتور ها در فیلم بسیار پر تنش، پر تحرک و وحشیانه است. درجه ای از خشونت که اغلب مخاطبان آن را میپسندند. سبک مبارزات و اسلحه هایی که استفاده میشود باور پذیرتر از اسپارتاکوس و دیگر فیلمهای قدیمی است. از صحنه های سریع و Jump cut ها، تاکید بر روی حرکتهای تند و خشونت آمیز در میدان جنگ گرفته تا نحوه زخمی شدنها، چینش مبارزان و تداوم اکشن از ویژگیهای بارز و خلاقانه ی فیلم است. ولی در مورد صحنه مبارزات تن به تن هنوز به جرات میتوان گفت که نمونه Anthony Quinn و Jack Palance در باراباس همچنان کاری بهتر و استاندارد تراست.
اما یکی از عوامل موفقیت گلادیاتور شخصیت پردازی فوق العاده ماکسیموس، به تصویر کشیدن امپراتوری رم و انسجام داستان است. فیلمنامه کار مشترک David Franzoni, John Logan و William Nicholson بوده که در برخی صحنه ها نیز از دیگر پروژه های حماسی کمپانی Touchstone الگوبرداری کرده اند. تا حد ممکن نیز از دیالوگها کاسته شده و دیگر خبری رجزخوانی ها و محاوره های معمول در دهه های پیش نیست. در صحنه های اکشن هم کاملاً از عناصر رومی استفاده شده و زوایه های تصویر برداری فیلمهای مذهبی رایج ژانر در دهه 50 نیز دیده نمیشود.
فیلم هر دو وجه افتخار آمیز و ترسناک روم را به تصویر میکشد. تشریح اغواگرانه ی فضای کولوسیوم توسط پروکسیمو برای ماکسیموس به زیبایی تصویری از آنچه که روزی مرکز دنیا محسوب میشد به تماشاگر نشان میدهد. بازیها و مبارزات گلادیاتور ها نیز خود سرگرمی اشرافی و از سوی دیگر هجو و سطح پایین است. توجه فراوان به جزئیات در صحنه پردازی Arthur Max و طراحی لباس متنوع Janty Yates که به خوبی اصل بداهه پوشی شخصیتها را (بر خلاف فیلمهای قدیمی که در آنها لباس تن شخصیتها در همه حالت بسیار اطو کشیده هستند) رعایت میکند، از نکات مثبت کار است.
بازی Russel Crowe فوق العاده است، جنگجویی کامل و در عین حال صلح طلب و آرامی که نمیتواند مرگ خانواده اش را فراموش کند. Phoenix از کومودیوس شخصیتی عصبی و درونگرای ارائه میکند، برخلاف Christopher Plammer فیلم امپراطوری رم که از وی فردی خشن و خوشگذران ساخته بود که نسبت به خواهرش مخلوطی از حس عشق و شهوت دارد. Nielson هم که زیبایی اشرافی و اغواگرانه ای دارد شخصیت لوسیا را به خوبی بازی میکند. به قول پدرش: "اگر تو پسر به دنیا میامدی، عجب سزاری میشدی!" بازی Harris در نقش امپراطور پیر و فیلسوف معاب که بیشتر عمر خود را در جنگ گذرانده و دیگر مبازران نیز قابل قبول است.
اما در میان از بازی زیبای Reed که گلادیاتور آخرین کارش بود و در محل فیلمبرداری نیز فوت شد نمیتوان غافل بود که البته فیلم نیز در آخر به او تقدیم شده است. هیجان پروکسیمو پیش از بازگشت به رم یکی از بهترین بازی های وی است که احساسات بچه گانه یک پیرمرد را به زیبایی به تصویر میکشد. میتوان گفت ویژگی های بازیگری و فیزیک Reed از وی بهترین انتخاب را برای بازی در این نقش که خود زمانی گلادیاتور بوده را ساخته است. بازی که در آینده به یادها خواهد ماند.
فرایند عظیم تولید در چهار کشور انجام شده است. با وجود اینکه فیلم خوب ساخته شده ولی بخاطر گونه سینمایی اش نتوانست فروش بالایی داشته باشد و به نوعی ژانر را دوباره زنده کند. در بسیاری از صحنه ها مانند خلق کولوسیوم از جلوه های کامپیوتری بهره گرفته شده است. بازی بدلکاران در مبارزات و نبرد ها محکم، خشن و در عین حال قابل باور است. سینماتوگرافی پرده عریض John Mathieson نیز فوق العاده بوده و زمان 2 ساعت و نیم فیلم هم کافی میباشد و اتفاقات در آن به خوبی زمان بندی شده است
منبع:نقد فارسی
بتمن به کمک سرگرد جیم گوردون و دادستان جدید هاروی دنت، شهر را از وجود آخرین خانوادههای تبهکاری پاک می کند. همکاری این سه نفر ظاهرا موثر واقع میشود، اما طولی نمی کشد که خود را در مقابل هرج و مرج های یک تبهکار نو پا بنام جوکر، عاجز می بینند...
فرودو و سم با راهنمایی گالوم، به مسیرشان به سمت کوه نابودی ادامه میدهند، در حالی که مطمئن نیستند او به چه سمتی هدایتشان می کند. باقیمانده یاران حلقه، مردم گاندور و روهان را در نبردی عظیم علیه نیروهای سائورون، یاری می کنند.
یک حلقهی باستانی که قرنها پیش گم گشته بود، حالا دوباره پیدا شده و از دست تقدیر، به هابیتی جوان بنام فرودو رسیده است. وقتی که گندالف می فهمد که این حلقه، همان حلقه یگانه ارباب تاریکی، سائورون است، فرودو مجبور می شود این حلقه را به کوه نابودی برده و آن را از بین ببرد. با این وجود او تنها نمی رود و در این راه هشت یار دیگر به او در انجام ماموریتش کمک می کنند. یاران حلقه باید از میان کوهها، جنگلها، برف و بوران و تاریکی عبور کنند و با نیروهای شرور تاریکی در میان راهشان مقابله کنند. موفقیت آنها در این ماموریت سخت، تنها امید برای خاتمه دادن به دوران حکومت ارباب تاریکی است.
«فارست گامپ» (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود...
ینیروهای سائورون رو به افزایشند و او متحدهای جدیدی بدست آورده است. ارتش سارومان اکنون آماده حمله به آراگورن و مردم روهان هست. از طرفی دیگر یاران حلقه از هم پاشیدهاند و فرودو و سم با امید اندکی که باقی مانده به سمت موردور می روند. متحدان جدیدی به آراگورن، و مری و پیپین پیوستهاند، و آنها باید از روهان دفاع کرده و بر آیزنگارد بتازند. در همین حال سائورون در حال پایهریزی یک حمله بزرگ به گاندور است، و جنگ حلقه در حال آغاز می باشد.
تایتانیک، قصه عاشقانهی دو جوان از طبقات اجتماعی متفاوت است که در سفر افتتاحیهی بزرگترین کشتی جهان با هم آشنا میشوند. رز، دختری جوان و اشرافی، برای فرار از یک ازدواج اجباری، خود را به دریا میاندازد و توسط جک، یک هنرمند فقیر و سرزنده نجات مییابد. با وجود مخالفتهای اطرافیان، عشق بین این دو جوان شکوفا میشود؛ اما سرنوشت تلخی در انتظارشان است.
در جریان جنگ جهانی دوم، گروهی از سربازان امریکایی به پشت خطوط دشمن نفوذ می کنند تا یک سرباز چترباز بنام رایان، که تمام برادرانش در جنگ کشته شدهاند، را نجات دهند...
سال 2020، لندن. «آدام ساتلر» (هرت)، رهبر فاشيست، حکومتي خودکامه در انگلستان برقرار کرده است. به اعتقاد او آن چه مردم نياز دارند امنيت است نه آزادي. اما در اين ميان، مردي به نام «وي» (ويوينگ) تصميم گرفته اين نظام زورگو را به زير بکشد...
«جول» که آدمیخجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…
داستان فیلم دربارهٔ پسر ۱۸سالهٔ یتیم و فقیری ساکن بمبئی به نام جمال ملک است که در مسابقهٔ « چه کسی میخواهد میلیونر شود ؟ » شرکت کرده و موفق شده تا مرحلهٔ پایانی پیش برود ؛ همین باعث مظنون شدن پلیس به تقلب در مسابقه می شود و وی را دستگیر میکنند. بازرس پلیس به او میگوید به شرطی آزادش میکند که جمال داستان زندگیش را برای او تعریف کند…