سیامک دزد دون پایهای است که برای عباس خال کوب کار میکند. سیامک با دوست قمار بازش نقی در یک اتاق اجارهای زندگی میکند روزی سیامک در اتوبوس کیف مردی را میزند و رضا (گوگوش) که کیف زن هست کیف را میدزدد. آنها با هم آشنا میشوند رضا بیمار است و سیامک او را به خانه اش میبرد. انها از خانه اجارهای به خانه موسیو اسباب کشی میکنند و با همکاری موسیو از گاوصندوق یک بانک دزدی میکنند عباس خال کوب انها را تحت نظر دارد در این مابین موسیو میمیرد و رضا در بیمارستان بستری میشود سیامک تصمیم میگیرد پولها را پس دهد اما عباس خال کوب مانع میشود و سیامک را با چاقو از پا در میآورد. پلیس هم یا گلوله عباس را میکشد…
زن جوانی با مادرش در انتهای یک خیابان بن بست زندگی می کند. زن جوان متوجه می شود که مردی که در خیابان ایستاده هر روز به اتاق او خیره می شود. پس از مدتی به حضور او عادت می کند و عاشق او می شود.
ساحل شاعر کرد-ایرانی به تازگی از حکم سی سال زندان در ایران آزاد شده است. در حال حاضر تنها چیزی که او را سرپا نگه می دارد ، این است که همسرش را پیدا کند ، که فکر می کند بیش از بیست سال است مرده است.
فیلم، پژوهش مصوری دربارهٔ تکلیف شب بچه هاست و از زبان خود آنها به طرح این موضوع میپردازد. بی دانشی و کم حوصلگی والدین و بی اطلاعی آنان از روشهای نوین تدریس و سیاستهای آموزشی در مدارس، کودکان را دچار مشکلات فراوان میکند...
فیلم روایتگر داستان دخترکی خردسال به نام بهاره است که مادر او پس از تعطیل شدن مدرسه، به دلیل نامشخصی، برای بردن او از مدرسه نیامده است، و او پس از مدتی انتظار تصمیم میگیرد که به تنهایی به سمت خانه حرکت کند که در راه گم میشود...
آقاي حكمتي (پرويز فني زاده)، معلم جديد مدرسه اي در جنوب شهر، در آغاز ورود به كلاس درس يكي از شاگردانش به نام مصيب (عباس دسترنج) را از كلاس اخراج مي كند....
«دهلیز» داستان شیوا (هانیه توسلی) پس از به زندان افتادن شوهرش (رضا عطاران) از امیرعلی (محمدرضا شیرخانلو) پسرشان به سختی مراقبت می کند. امیرعلی که حالا کلاس اول دبستان است با تصمیم مادرش و مددکار اجتماعی، پی می برد پدرش در زندان محبوس است. وی احساس پدرانه او را در می یابد. پدر امیرعلی معلمی است که در یک درگیری خیابانی فردی را به قتل رسانده و در آستانه قصاص نفس قرار گرفته است. از مرگ می هراسد و دوست دارد برای فرزندش پدری کند. اما اولیای دم، به خصوص خواهر دو قلوی مقتول هنوز قاتل را نبخشیده اند …
یک پیرمرد ناشنوا که سمعک دارد در خیابانهای رشت قدم میزند. وقتی اطرافش خیلی شلوغ و پر سر و صدا میشود، سمعکش را خاموش میکند. متاسفانه وقتی به خانه برمیگردد، صدای زنگ در زدن نوهاش را نمیشنود.
خانوادهای پر هرج و مرج و مهربان را دنبال میکند که در یک سفر جادهای در یک منظره ناهموار هستند و بر سر سگ بیمار سر و صدا میکنند و اعصاب یکدیگر را به هم میریزند. فقط برادر بزرگتر مرموز ساکت است.
وقتی دو مرد جوان فقیر، مرد ثروتمندی را که تصمیم به خودکشی دارد نجات میدهند و از او مراقبت میکنند، او از زندگی بخش دیگر جامعه و افراد فقیر آگاه میشود.