دو سارق که به دلایل مختلف با هم شریک شدهاند، پس از شکست خوردن در یک سرقت بزرگ، برای نجات جان خود باید از دست پلیس، مأموران دولتی و یک رئیس جنایتکار فرار کنند.
سنپاتی، که در گذشته مبارزی آزادیخواه بود، اکنون به یاغیای تبدیل شده که علیه فساد میجنگد. او به کشور بازمیگردد تا به جوانی که با انتشار ویدیو در اینترنت، پرده از فساد سیاستمداران برمیدارد، یاری رساند.
یوتیوبرهای جاهطلبی که در پی افزایش شهرت خود هستند، با سرقت از یک تیم تبلیغاتی، ناخواسته یک خادم شیطان را از گذشته بیدار میکنند و خود را در دل یک کابوس ماورایی مییابند.
یک جوان به دنبال پدر از دست رفتهاش میگردد تا بتواند رویای خود برای تبدیل شدن به یک موتورسوار حرفهای را دنبال کند. با کمک عشق زندگیاش و صاحب یک مغازه موتورسیکلت، او شروع میکند تا دیوارهایی را که غیبت پدرش ساخته بود، خراب کند.
کورا و دیگر جنگجویانِ بازمانده، در کنار مردمِ سرزمینِ وَلدت، برای دفاع از خانهی جدیدشان در برابر قلمرو آماده میشوند. این جنگجویان با گذشتهی خود روبهرو میشوند و انگیزههایشان را پیش از آنکه نیروهای قلمرو برای سرکوبِ شورشِ رو به رشد برسند، آشکار میکنند...
یک سکونتگاه آرام در حاشیه یک ماه دوردست، توسط ارتشهای یک نیروی حاکم مستبد تهدید میشود. روستاییان برای نجات خود، به یک غریبه مرموز که در میان آنها زندگی میکند، امید میبندند. غریبه مرموز، با مهارتها و قدرتهای خود، ارتشهای مستبد را شکست میدهد و سکونتگاه را نجات میدهد.
امی، یک گردشگر ژاپنی، و جیمی، در یک کلوب با هم آشنا میشوند، اما امی ناگهان ناپدید میشود. هجده سال بعد، جیمی با دریافت پستکاری از امی به ژاپن سفر میکند تا گذشته را از نو مرور کند و به دنبال آرامش باشد.
جوزف که در آرزوی ورود به دنیای سینما است، با قبول کارگردانی یک فیلم، نخستین قدمهای خود را در این عرصه برمیدارد. او با تعهدی که نسبت به کارش دارد، وظایف خود را به طور جدی دنبال میکند و برای انجام هر چه بهتر کار، بر فعالیتهای عوامل فیلم نظارت دقیق دارد.
هنگامی که شهر زیر آب "بیکینی باتم" به طور ناگهانی از اعماق اقیانوس بیرون کشیده میشود، "سندی چییکس" و "اسفنجی مکعب" سفری را به ایالت تگزاس، زادگاه سندی، آغاز میکنند. در این سفر، آنها با خانواده سندی ملاقات میکنند و وظیفهای خطیر بر عهدهشان گذاشته میشود: نجات "بیکینی باتم" از دست یک مدیر عامل شرور.
زمینهای گرفتار در یک دنیای کوچک، با نابودی توسط ضد مانیتور روبرو هستند. زمان از هم میپاشد و قهرمانان گذشته را برای کمک به لیگ عدالت در برابر شر مطلق، گرد هم میآورد. فداکاری آنها ممکن است منجر به پیروزی شود.
داستان در تابستان سال ۱۹۹۱ و در یک منطقه روستایی در غرب ماساچوست رخ میدهد. لاسی، دختربچهای یازده ساله، روزهای خود را در خانه و در دنیای خیال میگذراند. اما با ورود سه مهمان جدید به زندگی آنها، آرامش خانه بر هم میخورد و همه توجهها به سمت مادرش، جانت، جلب میشود.
دهکده هنوز هم اسرار زیادی در خود پنهان کرده است. تکه به تکه از این اسرار فاش میشود، از جمله وحشتی که از ترسناکترین موجود، یعنی بادراووهی، نشأت میگیرد.
روث، روزنامهنگار آمریکایی، همراه پدرش اِدِک، بازماندهی هولوکاست، به لهستان سفر میکند تا مکانهای کودکی او را ببیند. اما اِدِک، از زنده کردن خاطرات تلخ گذشته خودداری میکند و با خرابکاریهای عمدی، سفر را به ماجرایی طنزآمیز تبدیل میکند.