داستان این فیلم درباره ی اثرات وحشتناک تنهایی , ترس از تنهایی که دلیل آن هم از دست دادن عشق یا شکست عشقی است می باشد. هنگامی که غرور بر عشق غلبه می کند , برای فرد فرقی نمی کند که در چه مقامی است یا چه زندگی دارد...
این مستند درباره مرد جوانی است که سعی دارد یک خانواده تگزاسی را راضی کند که او فرزند گمشده آن هاست که از سه سال پیش خبری از او نبوده اما …
سالهای آخر دهه ۱۹۳۰. “هنری یانگ” (بیکن) بزهکار خردهپائی را که خیال فرار داشته، به زندان آلکاتراز میفرستند و برای تنبیه، به حبس انفرادی محکوم میکنند. حداکثر زمانی که ظاهراً برای این تنبیه در نظر گرفته شده، نوزده روز است ولی “هنری” در تاریکی، سرما و تنهائی مطلق، سالها در آنجا سر میکند و در حالی که عقلش زائل شده، آزاد میشود و بلافاصله کسی را که مسئول چنین عذابی میدانسته، به قتل میرساند. “جیمز استمفیل” (اسلیتر) وکیل تازه کار و جوانی است که میخواهد ثابت کند مقصر اصلی آلکاتراز بوده و “هنری” نباید اعدام شود…
“ویتک” یک قطار را تعقیب می کند.سه دیدگاه مختلف نشان می دهد که چگونه یک اتفاق به ظاهر پیش پا افتاده زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد…
دستگاه اسرارآمیزی که برای بخشیدن عمری جاویدان به مالک آن ساخته شده پس از چهارصد سال پیدا شده و در مسیر خود دست به نابودی همه چیز می زند…
مردی در حال مرگ، خاطرات خود را مرور می کند. این خاطرات شامل دوران کودکی، مادرش، جنگ و لحظات شخصی او هستند. این خاطرات، علاوه بر جنبه های شخصی، بازتابی از تاریخ اخیر ملت روسیه نیز هستند.
این فیلم درباره پروفسور فلسفه با بازی خواکین فونیکس است که در شرایطی که با بحرانی وجودی دست و پنجه نرم میکند، شروع رابطه ای با یکی از شاگردانش (با بازی اما استون)، هدفی جدید به زندگی اش میبخشد و همچنین منجر به یافتن پاسخ برای سوال های فلسفی که روحش را تسخیر کرده بودند میشود.
گنگسترى به نام » آبل « ( ونتورا ) از زندگى در ایتالیا خسته شده و قصد دارد پس از آخرین سرقتش، دست همسر و دو پسرش را بگیرد و به فرانسه بازگردد.
یک موسیقی دان قتل یک روانی مشهور را مشاهده می کند و از آن پس همراه با یک خبرنگار در جستجوی قاتل با جان خود بازی می کنند. پشت پرده این قتل راز هولناکی نهفته است...
رائول ( جانی دپ ) به همراه گونزو ( بنیکو دل توره ) برای تهیه گزارش به لاس وگاس آمده اند اما همیشه در حال استفاده از انواع مواد مخدر هستند و فرق بین واقعیت و توهم را نمی توانند تشخیص بدهند. آنها همیشه توهم می بینند تا اینکه گونزو در آسانسور با دختری ( کامرون دیاز ) که خود را خبرنگار معرفی میکند آشنا شده و عاشق او میشود اما مواد مخدر ذهن او را بهم ریخته.