داستان فیلم درباره مردی است که با حلقه عروسی خود می تواند دختران جذاب را به طرف خود جذب کند. در این میان میان او و یکی از همان دختران ماجراهایی اتفاق می افتد که باعث تغییر جهت زندگیش می شود و …
داستان واقعی مقطعی از زندگی اسکار شیندلر (لیام نیسون)، سرمایه دار آلمانی در خلال جنگ جهانی دوم است. اسکار شیندلر در ابتدا با استفاده از شرایطی که جنگ فراهم آورده بود، یهودیان را به عنوان کارگر برای کارخانه اش انتخاب میکند تا پول کمتری برای استخدام کارگر داده باشد و درآمد بیشتری بدست آورد. او نیز مانند سران حزب نازی فردی فرصت طلب و اهل عیش و نوش است. او به طور پیوسته در تلاش است تا با سران نازی ارتباط برقرار کند تا در این شرایط بیشترین نفع را ببرد...
قرن دوازدهم. جوانی به نام «بلیان» به تشویق پدرش خود را به اورشلیم می رساند که حاکمش «بالدوین چهارم»، سلطان مسیحی خردمند است. از طرف دیگر «صلاح الدین ایوبی»، رهبر اعراب مسلمان در تلاش است تا ارتشی دویست هزار نفری را برای باز پس گرفتن اورشلیم از دست مسیحیان – که آن را حدود صد سالی در اشغال خود داشته اند – فراهم و تجهیز کند ...
این فیلم درباره دنیایی است که ویروس کشنده آنفولانزا آن را فراگرفته و در حال نابودی آن است. مردم در این دنیا درمانده هستند و به هیچکس هم اعتماد نمی کنند چراکه امکان آلوده شدن و سپس مرگ وجود دارد!. در این وضعیت پزشکان و دانشمندان به دنبال یافتن درمانی برای این ویروس هستند اما بزرگترین مشکل آنها نه یافتن درمان ، بلکه ترسی و جنونی است که برمردم حاکم شده است…
«بنجامين بارکر» (دپ) آرايش گري است که با همسر و دخترش در لندن زندگي مي کند. «قاضي تورپين» (ريکمن) که به همسر او نظر دارد، با ترتيب دادن اتهامي دروغين به «بارکر» او راهي زنداني در استراليا مي کند. سال ها بعد «بارکر» از زندان مي گريزد و در جست و جوي زن و فرزندش، با هويتي جديد: «سوييني تاد» به لندن ساکن مي شود. او با «خانم لاوت» (بونهام کارتر) روبه رو مي شود که در مغازه ي پايين سلماني سابق او بدترين «پاي گوشت» لندن را مي فروشد. «لاوت» به «بارکر» مي گويد که «قاضي تورپين» چه بلايي بر سر همسر و فرزند او آورده و «بارکر» نيز در صدد انتقام جويي برمي آيد...
داستان فیلم از جایی آغاز می شود که ست روگن در فرودگاه منتظر دوست قدیمی اش جی بروشل است که از کانادا به لس آنجلس آمده تا مدتی در کنار روگن باشد. رابطه روگن و بروشل مدتهاست که تا حدودی تیره شده و به همین جهت روگن از بروشل درخواست می کند تا به مهمانی بزرگی که در خانه جیمز فرانکو ترتیب داده شده بروند تا کمی خوشگذرانی کرده و شاید هم گذشته را فراموش کنند...
تراویس بیکل جوانی است که دچار بیخوابی است به همین دلیل تصمیم میگیرد تا شبها به عنوان راننده تاکسی در خیابانهای نیویورک مشغول به کار شود. اما شبهای نیویورک مکان خوشایندی برای گذراندن زمان نیست، چرا که خیابان مملو است از بدکارهها، معتادین و انواع انسانهای رنگینپوستی که به خاطر تعلق داشتن به طبقات پایین جامعه راهی جز توسل به بزهکاری ندارند. در این میان تراویس با دختری آشنا میشود که در یک آژانس خصوصی کار میکند اما به دلیل منزوی بودن تراویس رابطهشان راه به جایی نمیبرد. تراویس تصمیم نهایی را میگیرد و عزم خود را جزم میکند تا مانند باران خیابانهای نیویورک را از فساد و آلودگی بشوید...
داستان این فیلم که به ادعای سازندگان آن بر مبنای رویدادی واقعی ساخته شده، اوت ۱۹۸۶ (مرداد ۱۳۶۵) در دهکده ای کوچک در جنوب غربی ایران روی میدهد و مبنای فیلم کتابی به همین نام نوشته فریدون صاحب جمع است که سال ۱۹۹۴ منتشر شد. زنی به نام زهرا با بازی شهره آغداشلو پیش یک خبرنگار فرانسوی با نقش آفرینی جیم کاویزل که خودرو او هنگام عبور از روستا خراب شده می آید و برای او داستانی هولناک درباره خواهرزاده خود ثریا و از اتفاقی مرگبار که روی داده میگوید و …
روزنامه نگاری به خاورمیانه سفر میکند تا در مورد خانواده اش تحقیق کند و به آخرین آرزوهای مادرش پی ببرد…
داستان این فیلم یک دهه بعد از اتفاقات قسمت اول رخ می دهد و ما شاهد هستیم که پرسیوس ( سام ورتینگتون ) برخلاف گذشته تصمیم گرفته تا زندگی آرامی را پشت سر بگذارد و وقت بیشتری را با پسرش بگذارند. اما آن بالا در آسمان، خدایان و تایتان ها بار دیگر با یکدیگر به جنگ برخواسته اند و به نظر می رسد که اینبار تایتان ها بتوانند بعد از مدتها بر خدایان فائق آیند اما …