مرد جوانی در روز ازدواج عروس خود را می کشد و دیوانه می شود. او در پناهگاهی بدون حافظه از خواب بیدار می شود و در دست دو پزشک مرموز باقی مانده است که وضعیت او را با هویت بیولوژیکی خود مرتبط می دانند...
در تابستان 1947، مردان و زنان مختلفی به دعوت کازوما اوتاگاوا در عمارتی در حومه شهر جمع می شوند. آنها هنرمند، رمان نویس، شاعر، نقاش، نمایشنامه نویس، بازیگر زن و غیره هستند. قتل ها یکی پس از دیگری آغاز می شود...
یوکیه، کوئیچی و آکیرا سه آدم ولگرد هستند که به دنبال جایی برای ماندن میگردند. کمی بعد از مستقر شدن، این هیپیها وارد یک سبک زندگی اشتراکی میشوند. آنها با هم غذا میخورند...
داستان از جایی آغاز میشود که کیوشی، پسر جوانی، در یک صبح تابستانی با دوچرخهاش در ساحل در حال مسابقه است. در همین حین با دختری به نام سانه آشنا میشود. اما این آشنایی به زودی رنگ دیگری به خود میگیرد؛ چرا که خواهر سانه با طرح اتهامی دروغین...
سه خواهر به نامهای ری، هیتومی و آی کیسگی، سارقان معروفی به نام «چشم گربه» هستند که برای سرقت آثار هنری پدرشان، که پس از ناپدید شدن مرموز او، به دنبال او هستند. آنها در کافهای به نام «چشم گربه» در مقابل ایستگاه پلیس کار میکنند و دوست پسر هیتومی، توشی، یکی از کارآگاهان مسئول پرونده آنها است.
یابوکی جو سرگردان است چون از مرگ ریشیکی تورو فرار کرده است، اما داستان از آنجایی شروع میشود که جو در حین سفر خود با گرگ کاناکوشی و گوروماکی گوندو ملاقات میکند همین باعث میشود که او یکبار دیگر به باشگاه تانگ بوکس برود تا مبارزه اش را بهتر کند اما...