سفری نوستالژیک در میان فیلمهای علمی تخیلی دهه ۸۰، با بررسی تأثیر و ارتباط آنها با امروز، که توسط هنرمندانی که آنها را ساختهاند و کسانی که برای تبدیل دیدگاههای خود به واقعیت الهام گرفتهاند، روایت میشود...
بعد از ۱۷ سال مایکل میرز که اکنون دیگر بزرگ شده است و هنوز خطرناک است، به طور تصادفی از بیمارستان روانی آزاد می شود و فورا به هادنفیلد بر می گردد. جایی که وی می خواهد خواهر کوچک خود لوریرا پیدا کند و اگر در این راه کسی مزاحم وی شود با یک سرنوشت خونین مواجه می شود ...
مه غلیظی پر از ارواح انتقام جو یک شهر جزیره ای مرفه در سواحل اورگان را تسخیر می کند، زیرا ساکنان آن سعی می کنند راز تاریک شهر خود را بیاموزند تا جلوی آن را بگیرند.
چند ساعت بیشتر به تحویل سال نو نمانده و در یکی از محلات حومه دیترویت دو مامور و یک منشی کلانتری ١٣ آماده می شوند تا کشیک خود هم چون شب های دیگر به آرامی سپری کنند. اما بارش برف سبب می شود تا آرامش کلانتری به هم بریزد. همان شب ماریون بیشاپ، رهبر یک گروه تبهکار و قاتل پلیس ها دستگیر شده و باید به زندان منتقل شود. اما اتومبیل حامل زندانی در بوران گیر می کند و مامورین اجباراً به کلانتری پناه می برند. اما گروهی ناشناس به کلانتری حمله می کنند
فیلم درباره مایکل مایرز، قاتل سریالی است که برادرش لوری را میکشد و سپس به خانه کودکیاش در هادونفیلد بازمیگردد. در آنجا، گروهی از دانشجویان که در یک برنامه واقعیت مجازی اینترنتی شرکت میکنند، با او روبرو میشوند و تلاش میکنند از دستش فرار کنند...
در سال 2176 افسر ملانی و گروهبان جریکو برای انتقال یک زندانی به یک پاسگاه معدن می روند. در بدو ورود متوجه می شوند که شیاطین تمدن مریخی باستانی کل مستعمره را تسخیر کرده اند...
«جک کرو» (وودز)، سر دسته ی سرسخت و خشن یک گروه حرفه ای خون آشام کش است که از طرف کلیسا حمایت می شود. پس از شکار نه خون آشام به دست گروه، سرکرده ی قوی و بسیار خطرناک خون آشام ها، «والک» (گریفیث)، به مهمانی شبانه ی خون آشام کش ها حمله می کند و محبوبه ی «جک»، «کاترینا» (لی) را می گزد و همه ی افراد او، جز دستیارش، «مونتویا» (بالدوین) را می کشد…
«مايکل مايرز» بيست سال پيش گزارش قتل هايش را براي روزنامه ها مي نوشته است. يکي از آن گزارش ها مربوط به قتل زني بوده به نام «لوري استرود» (کورتيس) که در يک حادثه ي اتومبيل جان باخته؛ اما دراصل او نمرده بلکه براي اين که خود را از «مايکل» دور نگه دارد، صحنه ي دروغين کشته شدن خودش را ترتيب داده و بعد نامش را هم تغيير داده....
23 اوت، سال 2000. در «جزيره ي» لس آنجلس، همه ي آدم هاي خلافکار و ديوانه که قبلا در نيويورک و ديگر شهرهاي امريکا محبوس بوده اند، رها شده اند. مأمور ويژه، «اسنيک» (راسل) فراخوانده مي شود تا در لس آنجلس دختر ياغي رئيس جمهور را که جعبه ي سياه پدرش را ربوده پيدا کند...
شش سال پس از اینکه مایکل مایرز آخرین بار هادونفیلد را به وحشت انداخت، او در تعقیب خواهرزادهاش، جیمی لوید، که با فرزند تازه متولد شدهاش فرار کرده است، به آنجا باز میگردد، که مایکل و یک فرقه مرموز نقشههای شومی برای آن دارند.