آدام محمد شیفت شب را در یک رستوران فست فود در یک ایستگاه خدماتی بزرگراه کار میکند. او مردی بیهدف و بیادعاست و زندگی تنهایی دارد. آدام با شنیدن خبر فوت پدرش، خود را در جستجوی پاسخ مییابد.
در لندن، یک فیلمساز برنده جایزه، سفر دوست صمیمی خود را به سوی یک ازدواج با کمک و همکاری مطابق با تاریخچه پاکستانی خانواده او را مستند می کند. در این فرآیند، او نگرش خود را نسبت به روابط به چالش می کشد...
ریا خان معتقد است که باید خواهر بزرگترش لنا را از ازدواج قریب الوقوعش نجات دهد. پس از کمک گرفتن از دوستانش، او تلاش می کند تا جاه طلبانه ترین سرقت های عروسی را به نام استقلال و خواهری انجام دهد...
داستان مهاجری که در رویایی تحقق آرزوهای خود، پس از مجبور شدن برای کرایه یک اتاق به صورت شبانه روزی، خود را در کابوسی می بیند که نمی تواند از آن فرار کند...
این فیلم داستان یک نوجوان انگلیسی از تبار پاکستانی به نام جاوید (با بازی ویویک کالرا) را حکایت میکند که در سال ۱۹۸۷ در شهر لوتون انگلستان زندگی میکند و در حال بزرگ شدن است. او در میان آشفتگیهای نژادی و مشکلات اقتصادی که در این برهه زمانی وجود داشت، شعر مینویسد. او قصد دارد از همین شعر نوشتن به عنوان یک راه فرار از شهری که در آن ساکن بود و دیگر قدرت تحمل کردنش را نداشت و همچنین پدر سنتی و غیرقابل انعطاف خود، استفاده کند. اما زمانی که یکی از همکلاسیهایش، موسیقی بروس اسپرینگستین را به جاوید معرفی میکند، او میتواند یک برابری و شباهت را بین زندگی طبقه کارگری خود و آن اشعار قدرتمند ببیند. به همین ترتیب جاوید نه تنها یک مسیر خوب برای زندگی خود پیدا میکند، بلکه بعد از گذشت مدتی این جسارت را در خود مییابد که با صدای منحصربهفردی که دارد، خود را ابراز کند و به نمایش بگذارد.
سایمون برای جشن تولد ۴۰ سالگیاش استرس دارد و قرار است دوستدخترش، دونا، را برای اولین بار به خانه پدریاش ببرد تا با مادر و ناپدریاش آشنا شود. او نمیداند که پدر بیولوژیکیاش نیز مشتاق است در این مراسم حضور پیدا کند و به جمع آنها اضافه شود.