داستان در مورد یک گنجشک یتیم به نام "ریچارد" می باشد که توسط لک لک ها بزرگ شده است. با اینکه همه میدانند او یک گنجشک است، اما خود "ریچارد" اصرار دارد که لک لک بودنش را به بقیه ثابت کند. تا اینکه وقت مهاجرت خانواده لک لکی او فرا میرسد و ریچارد که یک مرغ مهاجر نیست مجبور می شود تنها در جنگل بماند و با هویت واقعی اش روبرو شود...
هزاران سال پیش، آلفا پوکمون آرسیوس افسانهای به زمین آمد تا جواهر زندگی را که به مردی به نام داموس قرض داده بود، پس بگیرد - اما داموس به آن خیانت کرده و با ارتش بزرگی از پوکمون به آرسیوس حمله می کند...
هنگامی که یک پوکمون جدید ظاهر می شود که قادر به ایجاد ابعاد موازی است، به اش کچام و دوستانش بستگی دارد که مانع از استفاده یک غریبه مرموز از قدرت آن برای شیطان شوند!..
2- شهری آرام و زیبا زمانی که دو پوکمون قدرتمند، دیالگا و پالکیا، با هم برخورد میکنند و میجنگند، به هرج و مرج کشیده میشود. این دو پوکمون ابعاد زمان و مکان را تحریف میکنند. تنها امید، دارکرای ، یک پوکمون سایهای است که توسط مردم شهر طرد شده است...
قهرمانان ما باید از شاهزاده دریا، مانافی، از شر دزد دریایی فانتوم محافظت کنند و با کمک مردم آب و جکی پوکمون رنجر، پوکمون جوان را به معبد دریا برگردانند...
داستان این انیمیشن از این قرار می باشد که یکی دیگر از آزمایش های علمی یک "کلون" می باشد که او می خواهد با قدرتی که با این تکنولوژی به دست می آور دنیا را نابود کرده و فرمانروای آن شود و در همین حین بار دیگر "Mewtwo" نقش اصلی این انیمیشن، از نقشه های شیطانی این کلون خبر دار شده و نقشه ای برای نابودی آن می کشد ...
انیمیشن دارای شخصیت های اصلی متعدد و متنوعی می باشد و داستان مردمان شهر «فورا» را به تصویرمیکشد. شهروندان این شهر هر ساله جشنواره باد را جشن میگیرند از زمانهای بسیار دور که یک پوکمون افسانهای به آنجا آمده بود و باد را به آنها بخشیده بود...
هفت مدرسه دائما در حال "جنگ"با یک دیگرند,و دانش آموزان_مذکر و مونث_به جنگجویان حرفه ای تبدیل شده اند و با مدارس دیگر دائما میجنگند.زندگی و سرنوشت آنها بوسیله ی جواهرات عجیبی که شامل روح و سرنوشت جنگجویان دوره ی سانچوکیشی هدایت میشود.یک دختر,سونساکی هاکافو,اخیرا به ژاپن منتقل شده است و قصد دارد هفت مدرسه را متحد کند همتای هفت کشور در گذشته.ولی,مانند همه ی قهرمان ها,یک تاریکی در کنار سرنوش او قرار دارد,و در اطراف کسانی هستن که مبارزه میکنند که رشته های سرنوشت را پاره کنند زندگی شان را خود رقم بزنند.
در زمانهای قدیم، آن هنگام که انسانها و اهریمنان در کنار هم همزیستی نامسالمت آمیزی داشتند، پادشاهی از اهریمنان شاهدختی انسان را به گروگان گرفت و در قلعه خود حبس کرد. بِرِفت، موالیان شاهدخت در اندوه غیابش سینه زنی میکردند... تا قهرمانی برخیزد و شاهدخت را نجات دهد! اما تا ظهور این سلحشور در زره درخشانش، یک شاهدخت اسیر چه میتواند بکند؟ نگهبانان خرسکی با بال های خفاشی بسی ناز هستند، ولی خب، این اسارت کسل کننده است! چنین بود که وی تصمیم گرفت ساعات طولانی اسارت را در خواب بگذراند، اگر بتواند اندکی آرامش بیابد، و یا از بیخوابی بگریزد!