سه سال پیش از داستان، سفینه فضایی غولپیکری در آسمان توکیو پدیدار میشود. جنگی نابرابر با موجودات فضایی که در ظاهر بیخطر به نظر میرسند آغاز میشود و بحثها و جنبشهای صلحطلبانه را به دنبال میآورد. با وجود این اتفاق غمانگیز و بیسابقه، دو دختر دبیرستانی به نامهای کویاما کادود و ناکاگاوا اوران زندگی خود را بدون توجه به این اتفاق ادامه میدهند. تمرکز داستان نه بر روی تهاجم بیگانگان، بلکه بر روی فطرت انسانی، گفتگو، دوران بلوغ و زندگی است.
پس از جنگ ، دختر جوانی که از آن به عنوان ابزاری برای جنگ استفاده می شد ، یاد می گیرد که چگونه درست زندگی کند. با زخم های سوختگی ، او به گذشته خود باز می گردد تا احساسات واقعی خود را نسبت به سرگرد کشف کند ...
کوترا (هاروکا کودو) دانش آموز دبیرستانی است. او عضو باشگاه سنگنوردی مدرسه است و مشتاق بولدرینگ است. او مودب و شخصیت لطیفی دارد. در همین حال، کوندو (کنتارو ایتو) یکی از اعضای باشگاه پینگ پنگ در همان مدرسه است و به کوترا جذب می شود...
اوکو پس از از دست دادن والدینش در یک تصادف رانندگی، با مادربزرگش که یک مهمانخانه سنتی ژاپنی را اداره می کند، در روستا زندگی می کند. در حالی که اوکو برای تبدیل شدن به صاحب بعدی مهمانخانه آماده می شود، به طور معجزه آسایی می تواند ارواح دوستانه را ببیند...
آکادمی دخترانهی اُواری بار دیگر با تعطیلی روبرو میشود و دختران باشگاه تانکری باید در یک مسابقهی دیگر شرکت کنند تا مدرسهی خود را از تعطیلی دائمی نجات دهند!...
داستان حولِ محور دختری با اختلالات شنوایی "نیشیمیا شوگو" می باشد ، ماجرا از زمانی آغاز می شود که او به کِلاس جدیدی منتقل می شود و با پسری همچون خود " ایشیدا شویا" آشنا می شود و ...
ساتان، خدای شیاطین است، اما فقط یک چیز هست که او ندارد، و اون ماده ایست که در جهان انسان ها وجود دارد که باعث بیشتر شدن قدرتش می شود!! به همین هدف، او رین را بوجود می آورد، اما این پسر، بچه یک انسان نیز هست، اما ...
2005 سال پیش در هند پسری به نام سیدارتا گوتاما از پادشاهی شاکیا متولد شد. هنگامی که سیذارتا به دنیا آمد، پیشگویی وجود داشت که این پسر، پادشاه پادشاهان خواهد شد. در آن زمان پادشاهی های مختلف...
داستان پویانمایی ژاپنی درباره دختر جوانی است که یک گربه اسرارآمیز را از خطر نجات میدهد. پس از مدتی او هدایایی از طرف پادشاه گربهها دریافت میکند که خواستار ازدواج او با پسرش است. تنها راه نجات دختر از این دنیا یک گربه است که…
داستان روی رابطه بین "هیناکو" که پس از ورود به دانشگاه به شهری ساحلی نقل مکان کرده و "میناتو" آتش نشان جوانی است که حس عدالت جویی قدرتمندی دارد. هیناکو عاشق موج سواری بوده و در دریا بی پرواست ولی کماکان درباره آینده اش نامطمئن است. پس از یک واقعه آتش سوزی در شهر هیناکو و میناتو با هم روبرو می شوند. همچنان که زمان بیشتری را به موج سواری با هم می گذرانند، هیناکو مجذوب میناتو می شود، کسی که تصمیم گرفته زندگی اش را وقف دیگران کند و ...
وایولت اورگاردن وارد آموزشگاه دخترانهای میشود تا دربارهی اسلوب بانو بودن به ایزابلا آموزش دهد. ایزابلا به خاطر وارث خاندان یورک بودنش، احساس اسیر بودن در این دنیای ناراحت و جدید میکند. او هنوز غم تنها کسی که شادی برایش میاورد را در دل دارد و حالا تنها به او فکر میکند. آموزههای وایولت اندکی او را از افسردگی رها میکند و با نبود شادی چقدر درمان کامل طول میکشد؟
وقتی هوتارو ایچیجو از مدرسه شلوغ و پر هرج و مرج توکیو به روستایی آرام و دنج در حومه شهر منتقل میشود، با تغییرات بزرگی روبرو میشود. هوتارو با همکلاسیهای عجیب و غریب جدیدش، با ماجراجوییهای روزانه، خود را با زندگی جدید وفق میدهد.
از آنجایی که جهان با ظهور ناگهانی یک مادر بیگانه مرموز تهدید می شود، بهترین دوستان کویاما کادود و ناکاگاوا "آنتان" اوران به زندگی دبیرستانی خود ادامه می دهند. اما وقتی بزرگ میشوند، با پرسشهای وجودی مواجه میشوند، پیچیدگیهای دوران بزرگسالی را میآموزند و اینکه تهدید واقعی ممکن است از بالا نباشد.
داستان به Ichigo Momomiya میپردازد، دختری که با قدرت گربه پلنگ Iriomote به میو ایچیگو (توت فرنگی) تبدیل میشود تا زمین را از دست بیگانگان انگلی Chimera Anima نجات دهد.
تاکامیا هونوکا یک دانشآموز معمولی است که تنها مشکلش این است که کنار کاگاری آیاکا، زیباترین دختر مدرسه، نشسته است. آنها هرگز با هم صحبت نکردهاند و هر تعامل کوچکی بین آنها باعث میشود که باشگاه طرفداران کاگاری، تاکامیا را بزنند. اما وقتی یک قسمت از ساختمان مدرسه در حال سقوط است و قصد دارد او را به عالم بعد بفرستد، کاگاری است که به نجات او میآید. فقط… او لباس یک جادوگر پوشیده است، او را در آغوش خود حمل میکند و روی یک جارو شناور است؟! کاگاری به تاکامیا میگوید که مأموریتش حفاظت از او است و حالا میتواند به جای پنهان کاری، به صورت آشکار از او حفاظت کند.
یاتارو یاگوچی، دبیرستانی سال دومی، از زندگی معمولیش خسته شده. درسش خوبه و با دوستاش گشت و گذار میکنه، ولی در واقعیت از هیچ کدوم یک از این کارها لذت نمیبره. اون که توسط روزمرگی زندگی محدود شده، به طور پنهانی به کسانی که کار هاشون رو به شکل متفاوتی انجام میدن، حسادت میکنه. تا وقتی که اون به لذت نقاشی کردن پی میبره. وقتی که اون یه نقاشی، اثر یکی از اعضای باشگاه هنر رو میبینه، مجذوب رنگ های استفاده شده توی اون نقاشی میشه. بعدا، توی یه تمرین نقاشی، سعی میکنه که زبانش رو بدون استفاده از کلمات، بلکه با استفاده از نقاشی بیان کنه. بعد از اون تجربه، یاتارو خودش رو به قدری قدرتمند در هنر میبینه که تصمیم میگیره که هنر، کاریه که میخواد بعنوان شغلش انتخاب کنه. ولی موانع زیادی سد راهش قرار میگیره: پدر و مادرش که نسبت به این انتخاب های منحصر به فردش دودل هستند، همسالان باتجربه ترش، و اینکه دروس اون مبحث بیشتر از اونچه که در ابتدا تصور میکرد، عمیق تر بود.