“چیف برودی” مرده است و پسر کوچکش نیز توسط کوسه کشته میشود. “مایکل” پسر برزگ “چیف” که یک زیست شناس دریایی است برای همدردی پیش مادر خود آمده و برای تغییر روحیه مادر خود او را به ساحلی دیگر میبرد. مایکل و دوستانش در هنگام کار با یک کوسه بزرگ برخورد میکنند. مایکل این موضوع را از مادر خود پنهان کرده و قصد انتقام دارد…
الکس روگان، بازیکن خبره بازی های ویدیویی، در یک ماشین یدک کش زندگی می کند و آینده امیدوارکننده ای ندارد. یک روز او با "سِنتااوری "، یک تکاور بیگانه آشنا می شود که می خواهد او را به عنوان خلبان ستاره جنگنده استخدام کند...
«لاری استرود» بعد از حوادث فیلم قبلی در بیمارستان بستری شده . کلانتر براکت و دکتر لومیس در خیابان های شهر به دنبال مایکل می گردند، اما مایکل در بیمارستان لاری راه پیدا کرده است…
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه ...