الکس که رازی بزرگ را پنهان میکند، به عنوان مظنون اصلی یک قتل معرفی میشود. حالا او باید هم از دست پلیس فرار کند و هم هویت قاتل واقعی را کشف کند تا بتواند بیگناهی خود را ثابت کند.
سیمون، مبارز ونزوئلایی تبعیدی در میامی، باید بین شروع یک زندگی جدید و بازگشت به کشورش برای مبارزه با یک رژیم ظالم یکی را انتخاب کند. این انتخاب برای او همراه با آسیبهای روحی و احساس گناه است.
لوک مککنزی، با وجود سختیها و آزمونهای طاقتفرسایی که خانوادهاش با آن روبروست و میتوانست هر خانوادهای را از هم بپاشد، همچنان به ایمان خود پایبند است. پسر بزرگش، جیکوب، برای تجربهی زندگی، مستقل میشود و راه خود را میرود، اما در نهایت، پدرش را مییابد که با آغوشی باز، منتظر بازگشت اوست.
داستان کاترین را دنبال می کند که برای مصاحبه در یک شغل با پل، مدیرعامل، که در همانجا او را استخدام میکند، آشنا میشود. آنها عاشق هم می شوند و همه چیزخوب پیش می رود تا زمانی که جسد همسر سابق پل در قصر او پیدا میشود و ...
امیلیا و دخترش، سوفی، در وضعیت مالی دشواری قرار میگیرند، آنها گزینه ای را برای پرداخت هزینه کالج سوفی برای شرکت در مسابقه زیبایی منطقه ای مادر دختر با جایزه بورسیه پیدا می کنند...
کیت، برای برنامهریزی گلخانه مادرش، با مدیر جدید و مخالف باغ گیاهشناسی، همکاری میکند. آنها باید با یکدیگر همکاری کنند تا این رویداد را به بهترین شکل برگزار کنند...
لیزا بنترون، مشاور املاک، در آستانه عروسی خواهرش، با متیو والاس، توسعه دهنده خوش تیپ، بر سر خرید ملک تاریخی خانوادگی شان، وارد رقابت می شود. آیا متیو می تواند قلب لیزا را تسخیر کند؟
لوسی نگران این است که دخترش اِوِلین با بهترین دوستش جِنا خیلی زیاد صمیمی شود . هنگامی که مادر جنا به قتل می رسد، لوسی به جنا اجازه می دهد تا به خانه آنها نقل مکان کند تا بتواند سال ارشد خود را تمام کند. اما رابطه اولین و جنا عجیبتر میشود و باعث میشود لوسی احساس کند که از زندگی اِوِلین بیرون رانده شده است...
یک مبلغ آفریقایی به یک مرد مسیحی در ایالات متحده می گوید که احساس می کند کلیسا در آمریکا در خطر بزرگی است. مسیحی از شنیده هایش بسیار متقاعد می شود و نقشه ای را برای رسیدن به شهر خود با انجیل تنظیم می کند...
سامانتا از روی ناچاری شانس خود را به عنوان یک روانشناس امتحان می کند. با این حال، او به ماوراء طبیعی و ارواح اعتقاد ندارد. هنگامی که او یک شب بعد از کار به خانه می آید، چیز دیگری یاد می گیرد...