خانواده کاوندینر در دهه 1930 برای خواندن وصیتنامه پیر سیناس گرد هم میآیند، اما توسط یک شبح به قتل میرسند و دو خبرنگار برای پوشش این خبر با یکدیگر رقابت میکنند.
یک زن جوان زیبا شروع به دریافت پیام هایی از طریق یک تابلوی اویجا می کند که ادعا می کند از طرف ساکن سابق آپارتمانش است. مستأجر سابق ادعا می کند که او به قتل رسیده است، اما هیچ سابقه ای از قتل یا حتی مرگ او وجود ندارد...
جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا»، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند..
پنج مرد که در یک غار به دام افتاده افتاده اند ، برای جلوگیری از گرسنگی دست یک نفرشان را قطع می کنند . پس از نجات آنها، قربانی آنها یکی یکی از آنها انتقام می گیرد...
» اسمايلر گروگان « ( دورانته) با ماشين از بالاى صخرهاى سقوط می كند و سرنشينان چهار اتومبيل شاهد اين تصادفاند. » اسمايلر « پيش از مرگ به آنان می گويد كه 350 هزار دلار از پولهاى مسروقه اش را زير « W بزرگ « پارك ايالتى ساحل سانتا رزيتا پنهان كرده است. حالا چهار اتومبيل به طور جداگانه به طرف سانتا رزيتا به راه می افتند...
صنعت مد در پاریس به صورت عجیبی در حال پیشرفت است. یک روزنامه نگار جوان (پل نیومن) مصاحبه و خبرهای زیادی در این مورد و تصورات اشتباه مردم جمع آوری می کند...
این نسخه ای به روز شده از سریال خانواده ادامز اصلی در دهه 90 است. خانواده همچنان پابرجاست: گومز، مورتیشا، ونزدی، پاگلی، عمو فستر، گرانماما، لورچ، چیز و پسر عمو ایت. آنها همچنان ترسناک هستند و همچنان بسیاری از همسایگان و غریبه ها وجود دارند که با شوخی های تاریک خانواده مواجه می شوند و می لرزند.
خانوادهی آدامز اثری از کارتونیست آمریکایی چارلز آدامز است. این خانواده برعکس ساختار خانواده آمریکایی کامل و ایدهآل، یک خانوادهی ثروتمند و عجیب و غریب هستند که از هر چیز ترسناک لذت میبرند و هرگز درک نمیکنند که مردم چقدر آنها را عجیب و ترسناک میبینند. در حقیقت، خودشان اغلب از مردم "عادی" وحشت میکنند.
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه ...