فیلم داستانی عاشقانه در دنیایی نو و آینده ای نزدیک است که شهرها به سختی کنترل شده و تنها راه دسترسی از طریق ایست بازرسی است.مردم فقط در صورتی می توانند سفر کنند که دارای مجوز باشند.در خارج شهر بیابان همه جا را فرا گرفته است...
«جیمیمارکم» (پن)، «دیو بویل» (رابینز) و «شان دیواین» (بیکن) با هم بزرگ شده اند. یک حادثه ی تراژیک – قتل دختر نوزده ساله ی «جیمی» – آن سه دوست را دوباره گرد آورده است. «شان» که حالا کارآگاه پلیس است میکوشد تا به هر ترتیبی که شده به «جیمی» کمک کند پرده از راز قتل بردارد. اما هرچه روند تحقیقات به پیش میرود، «دیو» بیش تر در مظان اتهام قرار میگیرد. به خصوص که «دیو» خود در کودکی مورد آزار و اذیت قرار گرفته بوده…
"رجینا لمبرت" به همراه همسرش در پاریس زندگی می کند. او از تعطیلاتی کوتاه مدت با خانه بازمی گردد و تصمیم دارد از همسر خود جدا شود اما با رسیدن به آپارتمانشان متوجه می شود که همسرش به قتل رسیده و همه پولهایشان گم شده است. او با مردی اسرارآمیز برخورد می کند که ادعا می کند پول برای اوست و "رجینا" آنها را مخفی کرده...
در سال 2020، چند ساعتي پس از فرود نخستين فضانوردان بر سطح کره ي مريخ، گروه با پديده اي مافوق طبيعي و خشونتي تکان دهنده رو به رو مي شوند و فاجعه اي به بار مي آيد که در نتيجه، تنها «فرمانده گراهام» از آن جان سالم به در مي برد...
«مايکل فرادي» (بريجز)، استاد دانشگاهي است که همسرش - مأمور FBI - هنگام انجام وظيفه، توسط اعضاي يک گروه تروريستي دست راستي به قتل رسيده است. «مايکل» آرام آرام مشکوک مي شود که خانواده ي «لانگ» که به تازگي به همسايگي او آمده اند، تروريست هستند...
«آستين پوئرز» (مايزر)، عکاس مد، مقيم لندن پر تحرک و امروزي و مأمور آژآنس جاسوسي معتبر بين المللي در دهه ي ۱۹۶۰ که اکنون در دهه ي ۱۹۹۰ اعتبارش را از دست داده، مطلع مي شود نابغه ي جنايت و همزاد او، «دکتر شيطان» (مايزر) راز جذابيت او را دزديده و به عنوان آخرين نقشه ي شيطاني به سال هاي دهه ي ۱۹۶۰ برگشته؛ بنابراين «پوئرز» هم براي به دست آوردن دوباره ي جذابيتش، بايد در زمان به عقب برگرد.
«نیک بیم» (تیم رابینز) در یک شرکت تبلیغاتی کار می کند و از زندگی اش بسیار راضی است، تا اینکه یک روز از سر کار بر میگردد و متوجه می شود که همسرش با رئیسش رابطه دارد. وقتی که در اوج عصبانیت با اتومبیلش مشغول رانندگی است، یک دزد (مارتین لارنس) به او دستبرد می زند...
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
دهه ي 1950. «نورويل بارنز» (رابينز) مرد کندذهني اهل ايندياناست که با کوشش و تقلا، کاري در شرکت بزرگ هادساکر گير مي آورد. او پس از خودکشي رئيس شرکت با توطئه ي مشاور شرکت، «سيدني ج. ماسبرگر» (نيومن) به مقام رياست مي رسد. اما، برخلاف انتظار «ماسبرگر»، محصول جديد پيشنهادي «بارنز» - هولاهوپ - يکي از موفق ترين و پرفروش ترين محصولات شرکت از آب درمي آيد...
مسئول فیلمنامه یک استدیو با قبول نکردن فیلمنامه یک نویسنده با او به مشکل برمی خورد. آن نویسنده برای او کارتهای تهدید آمیز می فرستد. اما نویسنده از او به خاطر قبول نکردن فیلمنامه اش اخاذی می کند و ...
مردان و زنان در یک سیلو غول پیکر زیرزمینی زندگی می کنند که دارای چندین مقررات است که به اعتقاد آنها برای محافظت از آنها در برابر دنیای سمی و ویران شده در سطح وجود دارد.
داستان سریال در مورد یک خانواده چند نژادی اعم از شوهر، زن و سه بچه که از سومالی، ویتنام و کلمبیا به فرزند خواندگی گرفته شده اند و یک بچه که بصورت بیولوژیکی به دنیا آمده است. حال رابطه آنها مورد آزمایش قرار می گیرد وقتی که یکی از بچه ها قادر به دیدن چیز هایی می شود که بقیه نمی توانند ببینند...
با وقوع کودتای ناگهانی در کشور پاکستان و تسلط ژنرالی زیرک و مکار بر این کشور و تسلیحات اتمی اش، Walter Larson وزیر امورخارجه در اتاق وضعیت اضطراری کاخ سفید، Alex Talbot مامور جزء وزارت خارجه ای که در پاکستان گرفتار شده است و Zeke Tilson خلبان جنگنده ای که به همراه یگان پروازیش بر روی ناوهواپیمابری در دریای سرخ مستقر شده است، هر کدام به دلایلی درگیر ماجرا شده و هریک به شیوه ای قصد دارند تا با مهار بحران مانع از وقوع جنگ جهانی دیگری بشوند...