داستان فیلم، داستان فرد اول سازمان بریتانیا به نام «کنترل» ( جان هرت ) است که با یک اسم رمز به نام «سیرک» شناخته می شود. او یکی از جاسوسان ماهرش به نام «جیم پردیوکس» ( مارک استرانگ ) را برای ماموریتی می فرستد. جیم مامور است تا ژنرالی مجارستانی که به نظر عنصری تهدید کننده است را تفتیش کند. اما او توسط نیرو های شوروی دستگیر و زخمی می شود، از طرفی کنترل هم به همراه دستیارش «جورج اسمایلی» ( گری الدمن ) می خواهند اوضاع را مرتب کنند که در اقدامی تعجب برانگیز توسط سازمان های جهانی باز نشسته می شوند...
در شهر لندن و در یک رستوران روسی یک باند مافیای روسی فعالیت می کند. ریاست این گروه بر عهده «سیمون» و پسر کله شقش «کریل» است. راننده کریل، «نیکلای» خود را به همه افراد ثابت می کند و تنها شرطی که باید بپذیرد فراموشی خانواده است گرچه خود او هم از این بابت ناراحت نیست زیرا نسبت به پدر و مادرش هیچ احساسی ندارد. نیکلای مرموزی که حتی خود کریل هم او را درست نمی شناسد، به سادگی دشمنان خانواده جدیدش را از بین می برد و پله های ترقی را طی می کند، هرچند که هیچ کس هویت واقعی او را نمی داند…
وقتی جسد یک نگهبان زندان سابق که زندگی سه فرزند خوانده و دخترش را تبدیل به جهنم کرده بود در محل حفاری باستان شناسی پیدا می شود، مظنونین زیادی به میان می آیند ...
پنج مرد جوان ده سال پس از اتمام تحصیلات پزشکی خود، در یک قطار باری با یکدیگر دیدار میکنند. آنها در مورد گذشته مشترک خود که در آن لهستان تحت حکومت استالینیسم بیرحمانه بود، صحبت میکنند...
“نواک” پیمانکاری لهستانی به همراهی گروهی کارگر به لندن می رود تا نیروی ارزان قیمت برای کار در یک پایگاه دولتی فراهم آورد.او باید پروژه و گروهش را مدیریت کند در حالیکه آنان با وسوسه غرب،تنهایی و دوری از خانواده هایشان روبرو هستند.او تنها فردی در گروه است که می تواند انگلیسی صحبت کند و از همین قابلیتش به عنوان ابزاری در برابر گروهش استفاده می کند……..