"سابرینا فیرچالد" دختر کوچکِ "توماس" راننده خانواده "لاربی" تمام زندگی اش را عاشق "دیوید لاربی" بوده است."دیوید" پسری خوشگذران بوده که هیچگاه به او توجهی نداشته است. "سابرینا" به پاریس سفر کرده و وارد دنیای مُد می شود. پس از مدتی او به عنوان دختری زیبا و جذاب باز می گردد و...
«لری لیپتن» (آلن)، ویراستار کتاب است و «کارول» (کیتن)، همسرش، زن مستقل و پر شر و شوری که همیشه مترصد انجام تجربه های جدید است؛ درست برخلاف «لری» که مرد ترسو و بی جربزه ای است که به هیچ وجه اهل ماجراجویی نیست. وقتی آشکار می شود که یکی از همسایه ها (آدلر) همسرش را به قتل رسانده، «کارول» مایل است از ته و توی این معما سر در بیاورد…
وِیمون شغلی عالی در زمینه املاک و مستغلات و آینده امیدوارکننده ای دارد، اما او همچنین در یک رابطه طولانی مدت بدون عشق گرفتار شده است. او با ناتالی (هالی بری)، یک هیپستر زیبای باشگاهی آشنا می شود و به سرعت عاشق می شود...
"آلیس تیت" مادر دو کودک،پس از شانزده سال زندگی مشترک،عاشق نوازنده ساکسیفون "جو" می شود.پس از دچار شدن به کمر درد او به "دکنر ینگ" مراجعه کرده و متوجه می شود که درد او ارتباطی به کمرش نداشته و مربوط به ذهن و قلبش می شود.گیهان جادوئی "دکتر ینگ" به "آلیس" قدرتهای عجیبی می دهد و...
ستوان "کوران" و تیم او از نیروهای دریایی وقتی در حال آزاد سازی گروهی از آمریکایی هایی هستند که بدست یک گروه تروریستی از خاور میانه دستگیر شده اند، متوجه مدارکی می شوند که نشان می دهد تروریستها صاحب اسلحه ای خطرناک و پیشرفته هستند...
هنرمندی میانسال به دستیار زیبا و جوان خود علاقه مند می شود،دختری 12 ساله در هتلی گرانقیمت زندگی می کند و وکیلی عصبی همراه با مادر خود سه داستان این فیلم را تشکل می دهند...
"اولیویا"ی میلیونر که بتازگی یتیم شده، به شدت از ناپدری خود متنفر است. "اولیویا" عاشق یک قایق سوار جوان بنام "تیم" می شود، اما مسئله اینجاست که "تیم" زیاد با او صادق نیست و...
داستان در مورد یک جوان با استعداد است که همیشه آرزو داشته با موفقیت بزرگی در زندگی اش دست یابد. او در اولین روز کاری اش اخراج می شود و متوجه می شود که آن شغل و آن دخترها راحت بدست نمی آیند. سپس با عمویش که یک شرکت چند میلیون دلاری را اداره می کند، ملاقات می کند و...
کامبوج، سال 1975. با ورود خمرهاي سرخ به پنوم پن، «سيدني شابرگ» (واترستن)، خبرنگار آمريکايي، و ديگر روزنامه نگاران خارجي به يک اردوگاه جنگي منتقل مي شوند و شاهد اعدام عده اي از اسيران هستند. پس از آن که «ديت پران» (نگور)، راهنما و مترجم «سيدني» خمرهاي سرخ را متقاعد مي کند تا روزنامه نگاران را رها کنند، اين عده به سفارت فرانسه پناه مي برند.