جان و لورا زوجی جوان، حرفه ای و موفق می باشند که به شدت خواهند یک فرزند هستند، اما لورا قادر به باردار شدن نیست. آنها پس از اینکه تمام راه های باقیمانده را امتحان میکنند و نتیجه ای نمی گیرند، تصمیم گرفته تا زنی به نام آنا را استخدام کنند تا برایشان یک فرزند به دنیا بیاورد و...
“لیلی مورل” که از مرگ خواهر کوچکتر خود آسیب زیادی دیده برای بدست آوردن آرامش وارد گروههای مرتبط با ارواح می شود. اما در ازای پیدا کردن روزنه امید، او با روح انتقامجوی زنی مقتول روبرو می شود…
در طی یک سفر دریایی آموزشی، قایق گروهی از دانشجویان توسط یک کوسه جهشیافته دو سر غرق میشود و آنها به یک جزیره متروکه پناه میبرند. اما زمانی که جزیره به زیر آب فرو میرود، دیگر هیچ کس از گزند آروارههای دوگانه این هیولا در امان نیست.
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...
نام سریال یعنی «شهر جادویی» برگرفته از لقب شهر میامی آمریکاست و داستان سریال نیز در همین شهر و در سال 1959 میلادی، پیرامون یکی از بزرگترین هتل های جهان رُخ میدهد. «آیزاک اوانز» شخصیت اصلی این سریال، صاحب هتل بزرگ «دریا نما – Miramar» است. آیزاک همواره رویای ساختن این هتل را داشته و به همین دلیل و برای تامین هزینه های ساخت مجبور شده با رییس باندهای خلافکاری و قماربازی شهر، یعنی «بن دایموند» معروف به «قصاب» شریک شود. «دایموند» که به دلیل علاقه به قمار سرمایه خود را بر روی این هتل قرار داده، تمام تلاشش را میکند تا بازی قمار را راه بیندازد ولی از سوی دیگر آیزاک نمیخواهد پای دارودسته دایموند به هتل او و نزدیک خانواده اش باز شود. از سوی دیگر هم دادستان شهر میامی هم به دنبال دستگیر کردن «بن دایموند» است و آیزاک باید پای خودش را از کارهای دایموند نیز بیرون بکشد.