مارتین بلهوم در چهل سالگی زندگی آرامی را با همسر و دو فرزندش سپری می کند. یک روز ، او ناامیدانه عاشق اوا ، خواننده ای می شود و تصمیم می گیرد او را تا آمستردام تعقیب کند...
یک زن جوان لال ، که در یک دهکده کوچک زندگی می کند ، در انتظار یک کودک است. شوهرش همزمان رمان می نویسد و از اهالی روستا به عنوان شخصیت خود استفاده می کند. در روند خلاقیت ، واقعیت و تخیل به طور مداوم در هم آمیخته می شوند...
«لویی» (بلموندو)، میلیونر صاحب مزارع تنباکو در جزیره ی رونیون، از طریق ستون همسریابی روزنامه، با دختری به نام «ژولی» (دنوو) آشنا شده و حالا منتظر ورود او با کشتی بخاری «میسی سیپی» است. اما بر خلاف انتظار او، دختر بسیار ملیحی از راه می رسد…
مردی متاهل برای امضای برگه های ترفیع وارد آپارتمان رئیسش می شود و در عوض یک مهمانی 200 نفری پیدا می کند. او با یک زن تمام شب را با او می گذراند، عاشق او می شود و می فهمد که او همسر رئیسش است...
“دلفین” و “سولان” دو خواهر هستند که در روچفورت زندگی می کنند.”دلفین” مربی رقص بوده و “سولان” پیانو آموزش می دهد.”مکسین” یک شاعر و نقاش است.او خدمت نظامی خود را انجام می دهد.”سایمون” مالک یک فروشگاه موسیقی بوده و یک ماه پیش پاریس را ترک می کند تا به جائی که ده سال پیش عاشق شده بازکردد.آنها در جستجوی عشق و یکدیگر هستند و…
"سورین" زنی زیبا که با پزشکی ازدواج کرده است.او همسر خود را بسیار دوست دارد اما نمی تواند رابطه فیزیکی با او برقرار کند.در نهایت فانتزیهای او باعث می شود که...
کارول (کاترين دنوو) زن جوان بلژيکي است، که در يک آرايشگاه کار ميکند. او از لحاظ روحي دختر آشفته و پريشان است و نسبت به مردان احساس بدي دارد. حتي با پسري که شديدا به او علاقه دارد، نميتواند ارتباط برقرار کند. او در لندن به همراه خواهرش هلن (ايوان فرنوکس)زندگي ميکند در حالي که بشدت گوشه گير و خجالتي است. هنگامي که هلن براي گذراندن تعطيلات به همراه دوست پسر متاهلش (لن هنري) به ايتاليا ميرود، کارول تنها ميماتد. او پس از انزوا در محيط کار، خودش را در آپارتمانشان محبوس ميکند و به مرور اسير ترسهاي جنون آور و پارانويايي خودش ميگردد و بيماري رواني ميشود...
»ژنه ویو« (دونوو) و »گی« (کاستل نوئوو) دل باخته ی یک دیگر هستند. »گی« به خدمت سربازی احضار میشود و از شربورگ میرود. »ژنه ویو« نیز که متوجه بارداری خود شده با تاجر الماسی به نام »رولان« (میشل) ازدواج میکند...
فرانسوا و همسرش، ژان پیر چند زوج دوست را دعوت می کنند تا آخر هفته را در ویلای بزرگ خود در سواحل پرتغال بگذرانند. آنچه در ادامه می آید یک فتنه عاشقانه است که هر شخصیت چیزهایی را در مورد خود متوجه می شود که تا کنون از وجود آنها بی اطلاع بوده است...