فیلم بازی جرالد که بر اساس رمانی به همین نام محصول سال ۱۹۹۲ و نوشته استاد داستان های ترسناک استیون کینگ است، داستان هیجان انگیز زنی به نام جسی برلینگیم (گوگینو) را بازگو می کند که در حالی که به تخت با دستبند بسته شده، به طور تصادفی همسر خود به نام جرالد (گرینوود) می کشد. جسی که در کلبه ای دور افتاده بدون امید برای نجات گرفتار شده است، شروع به شنیدن صدا ها و دیدن توهماتی می کند که شامل چهره ای می شود که او آن را به نام کابوی فضایی (استروکین) می نامد. ...
"در نبردی مشکوک" بر اساس رمانی به همین نام از "جان اشتینبک" می باشد و داستانِ مردی که در تلاش است تا اعتصاب کارگران مزرعه و میوهچینهای جنوب کالیفرنیا را سازماندهی کند ...
فیلم «موسس» نشان میدهد که چطور فردی به نام رِی ، که یک فروشنده ی معمولی اهل ایالت ایلینوی بود ، با برادران مکدونالد که در دهه ی ۱۹۵۰ در جنوب ایالت کالیفورنیا یک مغازه ی فروش همبرگر داشتند آشنا شد. رِی از سیستم بسیار سریع درست کردن برگرها توسط این برادران خوشش آمد و متوجه شد که آنها پتانسیل تبدیل شدن به یک نام بزرگ را دارند...
این فیلم دربارهٔ یک سفینه فضایی است که هزاران نفر را به سیارهای دور دست میبرد، اما یکی از محفظههای خوابش ایراد دارد و در نتیجه یکی از مسافران ۹۰ سال زودتر از موعد مقرر از خواب برخواسته و وقتی میبیند که به تنهایی در حال پیر شدن و مردن است تصمیم میگیرد مسافر دیگری را نیز بیدار کند…
در آینده ای نه چندان دور، جامعه توسط دولتی قدرتمند به رهبری شخصی بنام "رئیس" (استیون سیگال) کنترل می شود. "کوندور" (جانی مسنر) بعنوان یک آدمکش برای این دولت کار میکند، اما پس از ملاقات با شخصی که فکر میکرد مُرده است، او را نسبت به دولت شکاک میکند و...
دکتر "سالیوان" پس از مرگ غم انگیز یكی از بیمارانش ، شغلی را برای کمک به دکتر "فریمن" در تأسیسات نظامی مخفی كه فقط با عنوان "باغ" شناخته می شود، قبول می کند جایی که در آن زندانیان با حداكثر امنیت نگهداری می شوند ...
عدهای از دوستان که برای تفریح به یک پارک سرگرمی و وحشت رفتهاند با یک قاتل سریالی ماسک دار رو برو میشوند که قصد کشتن آن ها را دارد. اما دیگران تصور میکنند که این بخشی از نمایش پارک است…
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...