آيووا. «ري کينسلا» (کاستنر) هم راه همسرش، «آني» (مديگان) و دخترشان، «کارين» (هافمان) در مزرعه ي خود زندگي آرامي دارد. تا اين که صدايي از غيب به او مي گويد که اگر در وسط مزرعه اش يک زمين بيس بال بسازد، قهرمان افسانه اي، «جو جکسن بي کفش» (ليوتا)، از دنياي مردگان مي آيد و در آن جا بار ديگر بازي مي کند...
"برایان لاکی" مصمم است تا بفهمد در بیهوشی که در هست سالگی اش رخ داده و با بینی خون آلود بهوش آمده چه اتفاقی افتاده است.او باور دارد که توسط بیگانگان ربوده شده است و "ان مک کورمیک" بازیکن بیسبال از تیم دوران کودکی او ممکن است کلید این ماجرا باشد...
بنجامین اسپوزیتو، وکیل بازنشسته ی دادگستری فدرال آرژانتین کتاب رمانی را بر اساس یک پرونده ی مختومه ی قدیمی اش می نویسد و آنرا نزد دوست و همکار قدیمی خود ایره نه ممندز می برد. پرونده مربوط به زن جوانی بوده که بر اثر تجاوز جنسی در منزل خود کشته می شود…
فیلم داستانی عاشقانه در دنیایی نو و آینده ای نزدیک است که شهرها به سختی کنترل شده و تنها راه دسترسی از طریق ایست بازرسی است.مردم فقط در صورتی می توانند سفر کنند که دارای مجوز باشند.در خارج شهر بیابان همه جا را فرا گرفته است...
یک کامیون که حامل تانکری است در حال عبور از بزرگراه مورد حمله هلیکوپتری ناشناس قرار می گیرد و تانکر آن منفجر میشود. غافل از اینکه داخل آن تانکر پر از نوعی ویروس بسیار مهلک بوده. حالا این ویروس در تمام سطح شهر پخش شده و جان افراد را تهدید می کند. دولت برای خرابکاری که عامل این فاجعه است جایزه ای تعیین می کند، و یک جایزه بگیر بنام «بیباپ» برای گرفتن آن دست به کار می شود...
یک سرباز ناراضی (Considine) را برمی گرداند به زادگاه خود برای به دست آوردن حتی با اراذل و اوباش که برادر ذهنی به چالش کشیده او (Kebbell) سال پیش مورد تعرض وحشیانه.
زندگی “کرر” به سمت افسردگی پیش می رود.محیط اطراف او بی روح و تیره است.او که غرق در تنهایی اش است به نظر می رسد ناامیدی اش پایان ناپذیر است اما وقتی با خواننده زیبای یک بار آشنا می شود بارقه هایی از امید وارد زندگی او می شود.اما آن زن متاهل است و “کرر” مصمم است همسرش را از او دور کند …
جوانی به نام هنری لتام ( رایان گوسلینگ ) مریض روانی دکتر بتی لوی ( جانین گاروفالو ) است و برای ملاقات خود با پزشکش به مطبش می رود و با دکتری دیگر به نام سام فارستر ( اوان مک گرگور ) مواجه می شود . او از این موضوع سرخورده می شود و به دکتر فارستر می گوید که قصد دارد که در نیمه شب شنبه و تولد خود, خود خودکشی کند...
در سال ۲۰۷۲ وقتی که رئسای تبهکاران می خواهند از شر کسی خلاص شوند، او را به ۳۰ سال قبل در زمان منتقل می کنند، جایی که گروهی از قاتلین حرفه ای معروف به «لوپر» انتظار هدف را می کشند تا او را از بین ببرند. «جو» ( جوزف گوردن لویت ) یک لوپر است که متوجه میشود هدف جدیدش، نسخه میانسال خودش از سال ۲۰۷۲ ( بروس ویلیس ) می باشد...
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...
جورج یک کارگر ساده آمریکایی است که متوجه می شود دارای نیروی ویژه ای است که از راه آن می تواند با ارواح مردگان ارتباط برقرار کند. از همین رو او یک وب سایت راه اندازی می کند و از این راه به افرادی که قصد دارند تا با درگذشتگان خود ارتباط برقرار کنند کمک می کند. اما اوضاع کمی پیچیده می شود هنگامی که جورج با زنی از فرانسه به نام ماری و پسرکی به نام مارکوس از لندن آشنا می شود که هر یک به شکلی مرگ را از نزدیک درک کرده اند و این گونه است که هر سه نفر دچار تغییری اساسی در باور خود نسبت به مرگ و آخرت می شوند…