پترسون (آدام درایور) راننده اتوبوس جوانی است که زندگی شادی را با همسرش (گلشیفته فراهانی) می گذراند. او کارهای روزمره اش را انجام می دهد و دفتری هم با خود دارد که در آن شعر می گوید تا اینکه...
جیم جارموش فیلمی ساخته است بی ادعا که حال و هوای یک شاعر را به بهترین شکل تصویر می کتد.
__________________________
پترسون شاعریست که در یک شهر کوچک هم نام خودش زندگی می کند.او مدام در فکر نوشتن است و دفترچه ای دارد که اشعار خود را روی آن می نگارد .اما او مشکلی دارد و آن تکرار و روزمزگی ست...از ساعت بیداری در روز گرفته تا کار و گردش شبانه بهمراه سگش ، از دوقلوهایی که مدام در شهر می بیند تا رنگ سیاه و سفیدی که همسرش در همه جای زندگیشان بکار برده است و این موجب کرختی روان او شده است چرا که قاتل خلاقیت تکرار است و او این را در طول زندگی مدام حس می کند و خود را از شاعر مورد علاقه خود ینی ویلیام کارلوس ویلیام دور می بیند . او احساس می کند که این تکرار شاید حتی درون نوسته ها نیز نفوذ کرده باشد و به همین دلیل از نشان دادن آن به حتی همسر خود نیز ممانعت می کند . فیلم شرح حال همه هنرمندان در طول تاریخ است که همیشه تکرار و یکنواختی آنهارا مورد رنج و عذاب قرار داده و همواره بدنبال راهی برای رهایی از آن بوده اند ... و در اینجاست که او یک روز دست به تغییر این شرایط می زند و از نو آغاز می کند.
____________________________
بازی آدام درایور در این فیلم بخوبی حس و حال یک شاعر مهربان و متواضع را منتقل می کند و فراهانی نیز نقش یک همسر پر شور را نیز بدرستی پباده سازی کرده است...
____________________________
فیلم پترسون از نوع تجربه است و مطمئنا تمام هنرمندان دغدغه ی پترسون داستان را داشته اند....
خوب یا بد – با کات فراوان بر نماهایی از یک سگ ، حتی بیشتر از آن چه که در کمدی موقعیت های دهه ی پنجاه میدیدم- «پترسونِ » جیم جارموش قصیده ای است منحصر به فرد به زندگی منظوم، هارمونی خانگی و شعر بعنوان چیزی ارزشمند.این اثر بی ادعا و خاص در شهر کهنه ی نیوجرسی اتفاق می افتد که شخصیت های مهم زیادی از آن سربرآورده اند.این اثر آرام و بطرزتعجب آوری غیردراماتیک لذت پنهانی را به طرفداران این کارگردان کهنه کار نیویورکی که همواره راه خود را رفته، میدهد.حضور آدام درایور در بالای لیست بازیگران به فیلم در باکس آفیس کمک چندانی نمیکند، اما به آمازون برای فروش خانگی فیلم اعتبارمیبخشد.
بمانند فیلم قبلی جارموش « فقط عاشقان زنده میمانند» (یکی از ورودی های بخش مسابقه ی جشنواره ی کن و از بهترین و شخصیترین آثار او) که داستان دو شخصیته ای درباره ی یک زن و شوهربود ، پترسون نیز گرفتار نمایش سعادت پیله مانند زناشویی است. داستان که به مدت یک هفته درهوای آرام پاییزی اتفاق می افتد( اگر داستان در زمستان یا تابستان اتفاق می افتاد ، لحن کاملا متفاوتی بخود میگرفت) به فصل های روزانه ای تقسیم شده که با نمایی بدیع از زوج روی تخت ، بیدارشدن پترسون در ساعت 6:12 بدون زنگ ساعت و زمزمه های عاشقانه ی لارا(گلشیفته فراهانی) آغاز میشود.
همانطور که در سایر آثار کارگردان نیز دیده میشد ، در این فیلم نمایش بت واره ی وسایل خانگی دیده میشود- زیبایی جعبه کبریت های آبی و کیفیت وسایل محصور نقش مهمی را در اینجا ایفا میکنند-و زندگی این زوج در سادگی خاصی نمایش داده میشود.پترسون( هم نام شهری که در آن زندگی میکند) از خانه ی ساده اش پیاده به محل کار میرود، اتوبوس شهری را میراند، ناهارش را از ظرف غذا برمیدارد و درحالی که سگش ماروین را با خود دارد برای نوشیدن مشروب به بار نزدیک خانه شان میرود.لورا پروژه های خلاقه ی مختلف خود را در خانه دنبال میکند که شامل تبدیل شدن به یک خواننده ی کانتری ، پختن کیک فنجانی و تزئین کردن قفسه ها با طرح های دایره ای سفید و سیاه و دیگر اشیائ است.
پترسون حقیقتا فردی کاملا معمولی است بجز این که میتواند از بخش های مختلف روزهای تکراری زندگیش برای شعر گفتن استفاده کند: قبل از شروع شیفتش پشت فرمان مینشیند، اشعار در هنگام رانندگی به ذهنش می آیند و موقع ناهار بیششتر هم میشود.آثار او ( که توسط ران پجت نوشته شده ) اکثرا راجع به زندگی روزمره است و متناوبا شامل مشاهدات اتفاقی و آشکار او هستند که فاقد قافیه اند و چندان قابل توجه نیستند اما نمیتوان بکلی آنها را نادیده گرفت.
نکته این است که اشعارش او را حفظ میکند ، حتی به او هویت میبخشد.او چندان ادعای شاعری ندارد، انگیزه ای برای انتشار اشعارش ندارد و هیچ یک از مظاهر بیرونی یک "هنرمند " در او دیده نمیشود، با اینحال لورا او را تشویق به چاپ آثارش میکند.
مشروب فروشی کرنر ، مکانی آرام با مشتریان غالبا سیاه پوستش، نقش میزبانی را برای درام های شخصی بازی میکند که قابل توجه ترین آنها داستان عشق یکطرفه ای است که منجر به اسلحه کشی میشود و پترسون منفعل نیز درگیر ماجرا میگردد. وقتی به خانه میرود ، همسرش همیشه منتظر اوست ، و آزاردهنده ترین جنبه فیلم تملق های آزاردهنده و رفتار پرحرارت و صمیمانه ی لورا است. ممکن هست که بخواهیم جنبه ی مثبت قضیه را درنظر بگیریم اما شادی بی تزویر این زن میتواند بشدت افسرده کننده شود.جای تعجب است که چرا هیچ دوست یا شغل بیرون از خانه ندارد و چطور او و همسرش با درامد حاصل از رانندگی اتوبوس زندگی میکنند.
پترسون در نهایت صدمات روحی نه چندان جدی را تجربه میکند که لحن فیلم را اندکی تغییر میدهد و با اینکه به سختی میتوان آنها را اوج های دراماتیک نامید، دو سکانس متاخر خیلی خوب، حس علاقه و وابستگی مرد به شعر را عمیق تر میکند.در یکی از این سکانس ها با دختر ده ساله ای برخورد میکند که شعرهایش را برای او میخواند و در دیگری بازدیدکننده ای ژاپنی با او مکالمه ای برقرار میکند. مرد ژاپنی ( ماساتوشی ناگاسه) خودش یک شاعر و استاد دانشگاه هست که ترجمه ی ژاپنی از حماسه " پترسون"ِ ویلیام کارلوس ویلیام را با خود دارد ( بله، شاعر نیز یکی دیگر از متعلقات نیوجرسی است) و نادانسته جرقه ای که پترسون بدان نیاز داشت را برای او ایجاد میکند.
اجرا ها در طول فیلم درست ، بی تکلف و بی ادعا هستند.حال آنکه عناصر بصری ، جدای از طراحی های خانگی مفصل لارا، بی تجمل اند و سبک مخصوص کارگردان ، کمتر در آنها دیده میشود.
منبع :نقد فارسی
بعضی وقتا زندگی آنطور که ازش انتظار داریم پیش نمیرود. "پت سولاتانو" همه چیزش را باخته. خانهاش، شغلش و حتی همسرش. هم اکنون او بر بازسازی زندگیش مصمم است و میخواهد رابطهش با همسرش را درست کند ولی باید شرایط سختی را پشتسر بگذارد...
داستان فیلم درباره ی بازیگری افول کرده به نام ریگن است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام “مرد پرنده” را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته است. اما اکنون با فراموشی این فیلم ، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد. اما…
داستان فیلم در زمان حال و در شهر لس آنجلس روایت میشود، و دربارهٔ رابطهای عاشقانه میان سباستین (رایان گاسلینگ) یک پیانیست جاز، و میا (اما استون) هنرپیشهای آرزومند است...
«ویکتور ناورسکی» از یکی کشورهای اروپای شرقی تازه به نیویورک آمده است. دقیقا در همین زمان کشور او به سبب اختلالات و جنگ از بین می رود. از این رو ویکتور کسی است که هیچ کشوری ندارد، و از سوی امریکا قابل شناسایی نیست. به همین خاطر از ورود او به امریکا جلوگیری می شود، و از طرف دیگر امکان دیپورت شدن به کشور خودش هم نیست، و باید تا مشخص شدن شرایطش در فرودگاه باقی بماند...
«خانواده ی هوور» با اتومبیل فولکس واگن بزرگ شان دسته جمعی به سفر می روند و تنها نقطه ی آرامش و اعتماد به نفس آنان «آلیو» (برزلین)، دختر هفت ساله ی کنجکاو و تپل است. «آلیو» که یاد گرفته رؤیاهایش را دنبال کند می خواهد به هر قیمت که شده در مسابقه ی «میس سان شاین کوچولو» شرکت کند و ...
داستان فیلم از یکی از روزهای پایانی فیلم، روز 488 شروع می شود و یکباره همه چیز به روز اول بازمی گردد. داستان اصلی از تاریخ 8 ژانویه هنگامی که تام هانسن (جوزف گوردون لویت) با سامر فین (زو دشانل)، دستیار جدید رئیسش در دفتر دیدار میکند شروع میشود. تام به عنوان یک معمار آموزش دیده، اما به عنوان یک نویسنده در شرکت کارت پستال لس آنجلس کار میکند. پس از یک شب رقص و موسیقی که تام همراه با دوستش مکنزی و سامر سپری میکند، مکنزی در حالی که مست است اذعان می کند که تام به سامر علاقهمند است. سامر و تام شروع به آغاز دوستی میکنند، اما سامر به عشق حقیقی اعتقاد ندارد و به تام میگوید که هیچ وقت نمی خواهد دوست پسر داشته باشد…
«کال» (استیو کارل) مرد میانسالی است که همه چیز زندگی اش در مسیر درست و خوبی است. خانواده ای خوب، شغلی مناسب و محیطی دوستانه. اما زمانی که او با همسرش دچار مشکل میشود و «امیلی» به فکر طلاق گرفتن می افتد و کال را برای مدتی ترک می کند، همه چیز خراب می شود. در همین بین کال با مردی به نام «جیکاب پالمر» آشنا می شود که به او توصیه می کند تا برای مدتی هم که شده به صورت مجردی خوش بگذراند تا بعدا دوباره همسرش را راضی به زندگی کند…